سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 563 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096645


صفحه نخست      

دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 91/12/19 ساعت : 1:26 عصر

 

خواب من به هم خورده است

 

صدای پچ پچ غم … خواب من به هم خورده است

دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است

 

صدای پچ پچ غم … هیس ! هیس ! ساکت باش

سکوت ، در دل بیتاب من به هم خورده است

 

تو قاب عکس مرا دیده ای ، نمیدانی

نشاط چهره ی در قاب من به هم خورده است

 

غم تو را نسرودم و گر نه میدیدی

که وزن ، در غزل ناب من به هم خورده است

 

هجای چشم تو را وزن ها نمی فهمند

دو ساعت است که اعصاب من به هم خورده است

 

نجمه زارع

 


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یادش به خیر

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی سهیلی تاریخ : 91/12/19 ساعت : 11:34 صبح

 

عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر

 

عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر

نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر

 

با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت

گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش به خیر

 

آن لب خندان که شب های غم و صبح نشاط

بوسه می زد همچو گل بر روی ما یادش به خیر

 

با همه بیگانه ماندم تا که از من دل برید

صحبت آن دلنواز آشنا یادش به خیر

 

روز شیدایی دلم رقصد که سامان زنده باد

شام تنهایی به خود گویم سها یادش به خیر

 

آن زمانها کز گل دیدار فرزندان خویش

داشتم گلخانه در باغ صبا یادش به خیر

 

من جوان بودم میان کودکان گرمخوی

روزگار الفت و عهد وفا یادش به خیر

 

شب که از ره می رسیدم خانه شور انگیز بود

ای خدا آن گیر و دار بچه ها یادش به خیر

 

شیون سامان به کیوان بود از جور سهیل

زان میان اشک سها وان ماجرا یادش به خیر

 

تار گیسوی سهیلا بود در چنگش سروش

قیل و قال دخترم در سرسرا یادش به خیر

 

قصه می گفتم برای کودکان چون شهرزاد

داستان دزد و نارنج طلا یادش به خیر

 

سالهای عشرت ما بود و فرزندان چو ماه

ای دریغ آن سالها وان ماهها یادش به خیر

 

یار رفت و عمر رفت و جمع ما پاشیده شد

راستی خوش عشرتی بود ای خدا یادش به خیر

 

می رسد روزی که از من هم نماند غیر یاد

آن زمان بر تربتم گویی که ها یادش به خیر

 

مهدی سهیلی

 


دیگر اشعار : مهدی سهیلی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا کی تمنایت کنم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 91/12/19 ساعت : 11:1 صبح

 

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

 

عمری به هر کوی و گذر گشتم که پیدایت کنم

اکنون که پیدا کرده ام ، بنشین تماشایت کنم

 

 الماس اشک شوق را تاجی به گیسویت نهم

گل های باغ شعر را زیب سراپایت کنم

 

بنشین که با من هر نظر،با چشم دل ،با چشم سر

هر لحظه خود را مست تر ، از روی زیبایت کنم

 

بنشینم و بنشانمت آنسان که خواهم خوانمت

وین جان بر لب مانده را مهمان لبهایت کنم

 

بوسم تو را با هر نفس ، ای بخت دور از دسترس

وربانگ برداری که بس ! غمگین تماشایت کنم

 

تا کهکشان ، تا بی نشان ، بازو به بازویت دهم

با همزمانی ، همدلی ، جان را هم آوایت کنم

 

ای عطر و نور تو امان یک دم اگر یابم امان

در شعری از رنگین کمان با نوی رویایت کنم

 

بانوی رویاهای من ، خورشید دنیاهای من

امید فرداهای من ، تا کی تمنایت کنم ؟

 

فریدون مشیری

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 91/12/18 ساعت : 3:18 عصر

تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

 

 

همین که خواستم از آخرین قفس بپرم

 رسید نامه ی سنگت چه ناگهان به پرم

 هنوز چشم به راهم که باز لطف کنی

هنوز منتظر نامه های سنگ ترم

 بهار آمد ماندم ، پرنده ها رفتند

 پرنده ها که بیایند راهی سفرم

 بلا که همیشه بد نیست راستی دیدی

 تو آن بلای قشنگی که آمدی به سرم

 من و تو ما شده بودیم اگر نفهمیدیم

 منم که می گذری یا تویی که می گذرم

 

 مهدی فرجی

 


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/17 ساعت : 7:19 عصر

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا میکند

 

جز نوازش شیوه ای دیگر نمیداند نسیم

دکم? پیراهنش را غنچه خود وا میکند

 

روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی ؟

نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند

 

دلبرت هرقدر زیباتر ، غمت هم بیشتر

پشت عاشق را همین آزارها تا میکند

 

از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست

در دل آیینه دریابد چه با ما میکند

 

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز

عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند

 

کاظم بهمنی

 

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 91/12/17 ساعت : 3:9 عصر

 

دیگر نیارم طاقت دلتنگیِ دور از تو بودن را

 

با هر بهانه در غزل هایم تو را تکرار خواهم کرد

با زنگ نام ات این سکوت آباد را آزار خواهم کرد

 

نام تو را تا بام دیوار بلند شهر خواهم بُرد

ز آنجا تو را بر خواب این خوش باوران آوار خواهم کرد

 

هر بار عزمی داشتم چیزی مرا از کار وا می داشت

اما قَسم بر نام تو آن کار را این بار خواهم کرد

 

دیگر نیارم طاقت دلتنگیِ دور از تو بودن را

آری ... همین فردا همین فردا تو را دیدار خواهم کرد

 

هرجا که باشی ، در محاق ابرها و دره ها حتا

تا دیدن ات هر راه ناهموار را ، هموار خواهم کرد

 

یک بار دیگر در تو ، ای آیینه ی باور نما ، خود را

می یابم و این خویشِ در تسلیم را ، انکار خواهم کرد

 

محمدعلی بهمنی

 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه را در هوس زلف کجت آزردم

بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن صباغ زاده تاریخ : 91/12/16 ساعت : 2:19 عصر

 

اشک ، لبهای پُر از زخم مرا تر میکرد

 

شانه را در هوس زلف کجت آزردم

بار کج بود که بر شانه به منزل بردم

 

اشک ، لبهای پُر از زخم مرا تر میکرد

عوض بوسه فقط زخم زبان میخوردم

 

با دل تنگ به امید فرج میرفتم

باز با سر به دل سنگ تو برمیخوردم

 

مست میکردم و دنبال خودم میگشتم

آنقدر مست ، که گاهی به خودم میخوردم

 

دور باطل زدم و باختم و بازی را

در همان نقطه ی آغاز به پایان بردم

 

دم رفتن، نفسی تنگ در آغوشم گیر

چادر گلگلی ات را کفنم کن، مُردم

  

بهمن صباغ زاده

 


دیگر اشعار : بهمن صباغ زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتا که می بوسم تو را

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمین بهبهانی تاریخ : 91/12/16 ساعت : 12:0 عصر

 

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

 

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

 

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

 

گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا

گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم

 

گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام

گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم

 

گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند

گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم

 

گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم

گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم

 

گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو

گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم

 

سیمین بهبهانی

 


دیگر اشعار : سیمین بهبهانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/15 ساعت : 7:37 عصر

 

بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

 

اگر چه شمعی و از سوختن نپرهیزی

نبینم ات که غریبانه اشک می ریزی !

 

هنوز غصه ی خود را به خنده پنهان کن !

بخند ! گر چه تو با خنده هم غم انگیزی

 

خزان کجا ، تو کجا تک درخت من ! باید

چو برگ ریخته بر شاخه ها بیاویزی

 

درخت ، فصل خزان هم درخت می ماند

تو «پیش فصل» بهاری نه اینکه پاییزی

 

تو را خدا به زمین هدیه داده ، چون باران

که آسمان و زمین را به هم بیامیزی

 

خدا دلش نمی آمد که از تو جان گیرد

و گرنه از دگران کم نداشتی چیزی

 

 فاضل نظری

 


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است

بدست علیرضا بابایی در دسته شهریار تاریخ : 91/12/15 ساعت : 6:41 عصر

 

تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است

ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است

 

شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است

روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

 

متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

 

چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم

این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است

 

ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است

 

لوح خدانمایی و آینه ی تمام قد

بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟

 

ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این

قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است

 

لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است

 

من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی

از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است

 

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است

 

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟

این هم اگرچه شکوه ی شحنه به شاه کردن است

 

عهد تو "سایه" و "صبا" گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه ی "لطف اله" کردن است

 

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است

 

بوسه تو به کام من، کوهنورد تشنه را

کوزه ی آب زندگی توشه راه کردن است

 

خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است

 

شهریار

 


دیگر اشعار : شهریار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن