سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 323 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13096405


صفحه نخست      

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/14 ساعت : 2:33 عصر

 

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

 

کاش دور و بر ما این همه دلبند نبود

و دلم پبش کسی غیر خداوند نبود

 

آتشی بودی و هروقت تو را می دیدم

مثل اسپند دلم جای خودش بند نبود

 

مثل یک غنچه که از چیده شدن می ترسید

خیره بودم به تو و جرات لبخند نبود

 

هرچه من نقشه کشیدم به تو نزدیک شوم

کم نشد فاصله ؛ تقصیر تو هر چند نبود

 

شدم از درس گریزان و به عشقت مشغول

بین این دو چه کنم نقطه ی پیوند نبود

 

مدرسه جای کسی بود که یک دغدغه داشت

جای آنها که به دنبال تو بودند نبود

 

بعد از آن هر که تورا دید رقیبم شد و بعد

اتفاقی که رقم خورد خوشایند نبود

 

آه ای تابلوی تازه به سرقت رفته !

کاش نقاش تو این قدر هنرمند نبود

 

 کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می خواستم که مال تو باشم فقط همین

بدست علیرضا بابایی در دسته آذر زمانی تاریخ : 91/12/13 ساعت : 10:25 عصر

 

می خواستم که مال تو باشم فقط همین

 

می خواستم که مال تو باشم فقط همین

رویای بی محال تو باشم فقط همین

 

می خواستم ز چشمه ی جوشان عشق تو

یک آسمان زلال تو باشم فقط همین

 

می خواستم که ابری و بارانی­ ام کنی

شبها به خواب و خیال تو باشم فقط همین

 

می خواستم که بر تن من لرزه های عشق

تا آن زمان که مال تو باشم فقط همین

 

می خواستم که چشم تو باشم ولی نشد

تصویری از جمال تو باشم فقط همین

 

می خواستم بگردم و پروانه ات شوم

تا بشکنم و بال تو باشم فقط همین

 

می خواستم که نزدیکتر و نزدیکتر به تو

رویای بی محال تو باشم فقط همین

 

آذر زمانی

 


دیگر اشعار : آذر زمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/12/13 ساعت : 8:39 عصر

 

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

 

گزیدم از میان مرگ ها ، این گونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر آن گه جان سپردن را

 

خوشا از عشق مردن در کنارت ، ای که طعم تو

حلاوت می دهد حتی شرنگ تلخ ِ مردن را

 

چه جای شِکوه زاندوه تو ؟ وقتی دوست تر دارم

من از هر شادی دیگر ، غم عشق تو خوردن را

 

تو آن تصویر جاویدی که حتی مرگ جادویی

نداند نقشت از لوح ضمیر من ستردن را

 

کنایت بر فراز دار زد جانبازی منصور

که اوج این است این ! در عشقبازی پا فشردن را

 

"سیزیف" آموخت از من در طریق امتحان آری !

به دوش خسته سنگ سرنوشت خویش بردن را

 

مرا مردن بیاموز و بدین افسانه پایان ده

که دیگر برنمی تابد دلم نوبت شمردن را


کجایی ای نسیم نابهنگام ! ای جوانمرگی !

که ناخوش دارم از باد زمستانی فسردن را !

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چگونه باشی و چشم از نگاه بردارم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 91/12/12 ساعت : 6:4 عصر

شطرنج عشق

 

 

چگونه باشی و چشم از نگاه بردارم ؟

چگونه از ته یک چاه ماه بردارم ؟

 

چه فرق دارد وقتی همیشه می بازم

سپید بردارم یا سیاه بردارم ؟

 

همیشه دلخوشی ام بوده آخر بازی

یکی دو مهره به عمد اشتباه بردارم

 

که تو برنده شوی از شکوه خندی تو

برای دلهره ام سرپناه بردارم

 

تو مثل قلیانی ، لب گذار روی لبم

به قدر ظرفیتم از تو آه بردارم

 

به لطف فاصله ها عشق پاک میماند

مخواه فاصله ها را ... مخواه بردارم

 

حامد عسکری

 


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نگاهم کن

بدست علیرضا بابایی در دسته یغما گلرویی تاریخ : 91/12/12 ساعت : 5:16 عصر

نگاهم کن ! نگاهم کن ! نذار تنهاترین باشم !

 

 

نگاهم کن که شب گم شه ! نگاهم کن که پیدا شم ! 

نگاهم کن ! نگاهم کن ! نذار تنهاترین باشم !

 

به تو می بخشم آوازُ چراغُ شبنم ُ نورُ ...

به تو می بخشم این قلبه به تو محتاج مغرورُ

 

تو ابرا رو بگیر از من که چشمام خیس بارونه !

بدوون ، دور از تو پروانه ، تو حبس پیله می مونه !

 

نگاهت رو نثارم کن ! گل وحشی تو رامم کن !

بتابون عشقو تو چشمام ! شروعم کن ، تمامم کن !

 

نگاهم کن که تو چشمات یه جنگل داره می سوزه !

بدون تو دچارم من ، دچار مرگ هر روزه !

 

نگاهم کن ! بذار با تو تماشایی بشه دنیا

بذار از برق چشم تو بمیرن این سیاهی ها

 

به آخر می رسم بی تو ، به دیوار و شب و خنجر

بهارُ عشقُ دعوت کن به این تقویم ِخاکستر

 

یغما گلرویی

 


دیگر اشعار : یغما گلرویی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 91/12/11 ساعت : 10:2 صبح

 

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

 

درین محاکمه تفهیم اتهام ام کن

سپس به بوسه ی کارآمدی تمام ام کن

 

اگرچه تیغ زمانه نکرد آرام ام

تو با سیاست ابروی خویش رام ام کن

 

به اشتیاق تو جمعیتی ست در دل من

بگیر تنگ در آغوش و قتل عام ام کن

 

شهید نیستم اما تو کوچه ی خود را

به پاس این همه سرگشتگی به نام ام کن

 

شراب کهنه چرا ؟ خون تازه آوردم ...

اگر که باب دلت نیستم حرام ام کن

 

لبم به جان نرسید و رسید جان به لبم

تو مرحمت کن و با بوسه ای تمام ام کن

 

علیرضا بدیع


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای خفته در نگاه تو جادو ! چه می کنی ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر حامدی تاریخ : 91/12/10 ساعت : 11:1 صبح

 

دل شکسته کنار دریا

 

ای خفته در نگاه تو جادو  ! چه می کنی ؟

آشفته دل ! گره زده گیسو ! چه می کنی ؟

 

امسال هم گذشت و بهار تو بر نگشت

تنها و دل شکسته لب جو چه می کنی ؟

 

شب های دل گرفته که خوابت نمی برد

بی بوسه ، بی نفس نفس او چه می کنی ؟

 

هی مانده در نگاه تو حسرت ! چه می کشی ؟

هی رفته از دل تو هیاهو ! چه می کنی ؟

 

بیهوده دشت های خدا را قرق نکن

حالا که رفته از دلت آهو ، چه می کنی ... ؟

 

ناصر حامدی

 


دیگر اشعار : ناصر حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 91/12/10 ساعت : 10:30 صبح

گرفتن چشم از پشت سر

 

 

آمدی ... پنجره ای رو به جهانم دادی

ماه را در شبِ این خانه نشانم دادی

 

چشمهایم را از پشت گرفتی ناگاه

نفسم را بند آوردی و جانم دادی

 

جان به لب آمد و اسم تو نیامد به زبان

تا به شیرینیِ یک بوسه دهانم دادی

 

از گُلِ پیرهنت ، چوب لباسی گُل داد

در رگِ خانه دویدی ... هیجانم دادی

 

در خودم ریخته بودم غمِ دریاها را

چشمه ام کردی و از خود جرَیانم دادی

 

سر به زانوی تو خالی شدم از آن همه بغض

مثل یک خوشه ی انگور ، تکانم دادی

 

شوقِ این جانِ به تنگ آمده ، آغوشِ تو بود

آن چه می خواستم از عشق ، همانم دادی

 

تو در این خانه ی بی پنجره ، "صبح" آوردی

روشنم کردی و از مرگ ، امانم دادی ...!

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مراقب باشید

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 91/12/9 ساعت : 3:1 عصر

 

دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید

 

دل دیوانه که تنگ است ! مراقب باشید

بی جهت در پی جنگ است مراقب باشید

 

از کنارش که گذشتید چرا خندیدید؟

دم دستش پُر سنگ است مراقب باشید!

 

به شما خیره اگر ماند نترسید اما

چشمتان گفت : قشنگ است مراقب باشید

 

جمله ی مبهم اگر گفت به عمقش نروید

توی تنگی که نهنگ است ... مراقب باشید

 

کار بیهوده اگر کرد ملامت نکنید

پیش او فایده ننگ است ، مراقب باشید

 

اگر از جانب معشوق خبر آوردید

دست عاشق که کلنگ است مراقب باشید

 

 کاظم بهمنی


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 91/12/9 ساعت : 9:27 صبح

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

 

من که در تنگ برای تو تماشا دارم

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم ؟

 

دل پر از شوق رهاییست ، ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

 

چیستم ؟! خاطری زخم فراموش شده

لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

 

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ، ولی

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم ؟

 

چیزی از عمر نمانده ست ، ولی می خواهم

خانه ای را که فروریخته بر پا دارم ...

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<      1   2   3   4   5   >>   >

محبوب کردن