سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1088 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097170


صفحه نخست      

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 91/11/6 ساعت : 10:44 صبح

پرنده عاشق

 

 

هر چند از تو خاطرم آزرده باشد

بگذار لبخندت دلم را بُرده باشد

 

مثل لب دریا عطش می آورد باز

عشقی که آب از بوسه هایت خورده باشد

 

وقتی سرت بر شانه ام باشد غمی نیست

بگذار عشقت خنجری بر گُرده باشد

 

فرقی ندارد آشیانی هست یا نه

در چشم گنجشکی که جفتش مُــرده باشد

 

آیینه در آیینه در آیینه ها... تو....

نشکن! فقط بگذار ماتم برده باشد

 

گاهی صدایم کن که این دیوانه ناگاه

در خواب آغوش تو جان نسپرده باشد...!

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گفتم که در نبود تو از دست می روم

بدست علیرضا بابایی در دسته فرامرز عرب عامری تاریخ : 91/11/5 ساعت : 4:14 عصر

 

گفتم که در نبود تو از دست می روم

 

دادم به یاد چشم تو، من لم به تخته سنگ

لم با خیال چشم تو دادم به تخته سنگ

اینجا کنار ساحل دریا دم غروب

دل می دهند آدم وعالم به تخته سنگ

من سنگواره نیستم و نازنین مرا

چسبانده است عشق تو محکم به تخته سنگ

یک عمر بی قرار که شاید ببینمت

شش روز هفته عاشقم و شنبه تخته سنگ

دارم شبیه رهگذران پشت می کنم

کم کم به خاطرات تو کم کم به تخته سنگ

دریا دم غروب به من تکیه می دهد

تبدیل کرده ای تو مرا هم به تخته سنگ

بر شانه های سنگی من مانده حسرت

یک بار تکیه دادن مریم به تخته سنگ

گفتم که در نبود تو از دست می روم

گفتی برو برو به جهنم !به تخته سنگ؟!

 

فرامرز عرب عامری

 


دیگر اشعار : فرامرز عرب عامری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

بدست علیرضا بابایی در دسته قیصر امین پور تاریخ : 91/11/5 ساعت : 4:2 عصر

 

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

 

سایه سنگ بر آینه خورشید چرا؟

خودمانیم، بگو این همه تردید چرا؟

نیست چون چشم مرا تاب دمى خیره شدن

طعن و تردید به سرچشمه خورشید چرا؟

طنز تلخى است به خود تهمت هستى بستن

آن که خندید چرا، آن که نخندید چرا؟

طالع تیره ام از روز ازل روشن بود

فال کولى به کفم خط خطا دید چرا؟

من که دریا دریا غرق کف دستم بود

حالیا حسرت یک قطره که خشکید چرا؟

گفتم این عید به دیدار خودم هم بروم

دلم از دیدن این آینه ترسید چرا؟

آمدم یک دم مهمان دل خود باشم

ناگهان سوگ شد این سور شب عید چرا

 

قیصر امین پور

 


دیگر اشعار : قیصر امین پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین منزوی تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:57 عصر

 

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

 

ز باغ پیرهنت چون دریچه ها وا شد

بهشت گمشده پشت دریچه پیدا شد

رها زسلطه ی پاییز در بهار اتاق

گلی به نام تو در بازوان من وا شد

به دیدن تو همه ذره های من شد چشم

و چشم ها همه سر تا به پا تماشا شد

تمام منظره پوشیده از تو شد یعنی

جهان به چشم دل من دوباره زیبا شد

زمانه ریخت به جامم هر آنچه تلخانه

به نام تو که در آمیختم گوارا شد

فرشته ها تو و من را به نشان دادند

میان زهره و ماه از تو گفتگو ها شد

تنت هنوز به اندازه ای لطافت داشت

که گل در آینه از دیدنش شکوفا شد

شتاب خواستنت اینچنین که می بالد

به دوری تو مگر می شود شکیبا شد؟

امیدوار نبودم دوباره از دل تو

که مهربان بشود با دل من ،اما شد

دوباره طوطیک شوکرانی شعرم

به خنده خنده ی شیرین تو شکرخا شد

قرار نامه ی وصل من و تو بود آنکه

به روی شانه ی من با لب تو امضا شد

 

حسین منزوی

 


دیگر اشعار : حسین منزوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد بیریای گیلانی تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:34 عصر

 

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

 

تنها اگر به خلوت رویا نشسته ام

شادم که با خیال تو تنها نشسته ام

سیمرغ وار بر قلل قاف آرزو

پنهان ز چشم مردم دنیا نشسته ام

چون باغبان به پای تو ای غنچه مراد

در بوستان عمر، شکیبا نشسته ام

شاهین اوج همتم، اما به حکم عشق

پیش کبوتری به تمنا نشسته ام

با داغ سینه سوز به دامان زندگی

مانند لاله در دل صحرا نشسته ام

دارم دلی شکسته و موجی ز اشک و خون

با قایق شکسته به دریا نشسته ام

ای آسمان، مخند به بخت سیاه من

خالم که روی چهره زیبا نشسته ام

عمرم گذشت و سختی جان را نگر که باز

در انتظار طلعت فردا نشسته ام

گفتم به غم که: خانه ویرانه ات کجاست؟

گفتا: ببین که در دل شیدا نشسته ام

 

محمد بیریای گیلانی

 


دیگر اشعار : محمد بیریای گیلانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 91/11/5 ساعت : 3:17 عصر

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

یک لحظه زندگی تو از دست می رود

وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود

 

شاید که اندکی بنشـیند کنار تو

اما کسی که بار سفر بست، می رود

 

کی می شود برابر تصمیمش ایستاد؟

تیری که بی ملاحظه از شست می رود

 

آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش

چون طفلی از کنارتو با دست می رود!

 

"رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود...

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 91/11/4 ساعت : 9:15 عصر

 

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

 

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

تیغ برگردن من بود ،نمی دانستم

 

 آن چه در حجم پر از درد گلویم پژمرد

آخرین شیون من بود ،نمی دانستم

 

 تا نمردم بگذارید که فریاد کنم

دوست هم دشمن من بود ،نمی دانستم

 

 از همان خنده که معنای عطوفت می داد

نیتش کشتن من بود ، نمی دانستم

 

 آن چه من بارقه عاطفه پنداشتمش

آتش خرمن من بود ، نمی دانستم

 

 لحظه وصل من و دوست ،خدا می داند

وقت جان کندن من بود ،نمی دانستم

 

حسن زاده لیله کوهی

 


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

طوفان درونم به خدا تـاب ندارد

بدست علیرضا بابایی در دسته سید ابراهیم آل رضا تاریخ : 91/11/4 ساعت : 8:54 عصر

 

این عاشق دیوانه دگر خواب ندارد

 

طوفــــــــــان درونم به خــــدا  تـاب ندارد

این عــــــــــاشق دیوانه دگر خواب ندارد

وصف من و احوال درونم غـم و درد است

بـــد نیست بــــــــــــدانی بــدنم آب ندارد

آب است حــــیاتم و حــیاط دل عــــاشق

جز عـــشق و صفا قـافیه ای نــــاب ندارد

بحـــر است وجـود مــن و طــوفان درونم

همســـــــایه ای چون پرتو مـــهتاب ندارد

فرهـاد به شیرین نظری کرد و  به او گفت

عـــــاشق به جز از عــشق که ارباب ندارد

ای دل شــــــده گان حــــرم یـــــــار بدانید

این سـینه به جز مـــهر دگر بـــــــــاب ندارد

 

سید ابراهیم آل رضا

 


دیگر اشعار : سید ابراهیم آل رضا
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سبز سبزم ، نفس باور من بارانیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی زکی زاده تاریخ : 91/11/4 ساعت : 8:6 عصر

 

سبز سبزم ، نفس باور من بارانیست

 

سبز سبزم ، نفس باور من بارانیست

هیچکس جزتو دراندیشه ی من پیدانیست

حاصل دم زدن از عشق گل لبخنداست

گرچه شیرینی این خنده پس از گریانیست

متلاطم نشود بحر دلم از هرسنگ

به هوای تو هوای دل من طوفانیست

آدم از جنت اگر رفت بسودای تو بود

جنتی نیست درآن جا که رخ حوانیست

آی لیلای تمنای جنون آمیزم

عشق آغاز طریق تب بی پایانیست

عطر پیراهنت هرچند به من نزدیک است

باز انگار که تقدیر دلم کنعانیست

 

مهدی زکی زاده

 


دیگر اشعار : مهدی زکی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی موسوی تاریخ : 91/11/4 ساعت : 6:37 عصر

 

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

 

همنیشین گل شدم دیدم که خارم سال ها

تازه فهمیدم که غمخواری ندارم سال ها

می روم چون ابر سرگردان به روی کوه و دشت

می روم تنها شوم شاید ببارم سال ها

کو زمین بایری تا مرهم دردم شود

من که از داغ دل خود، سوگوارم سال ها

بعد از این حتی اگر کوه یخی پیدا کنم

سر به روی شانه هایش می گذارم سال ها

خسته ام ، این مرگ تدریجی امانم را برید

می شمارم روزهای آخرم را سال ها

 

سید مهدی موسوی

 


دیگر اشعار : سید مهدی موسوی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن