من گفته بودم عاشقم، اما فراموشش کن ای دوست!
از عشق اگر یک شعله در من مانده خاموشش کن ای دوست
نشنیده گیر آری اگر از عشق، حرفی با تو گفتم
مُرد آن عروس آرزوها پنبه در گوشش کن ای دوست
من تا سراب عاشقی صد بار از این دریا گذشتم
چون موج از این افسانه بگذر، ترک آغوشش کن ای دوست
میخواستم با عشق فرداهای روشن را ببینم
دیگر نگاهم را بگیر از من، سیهپوشش کن ای دوست
خط میزنم نام تو را از خاطرم، یاد تو را نیز
از من اگر نامی به یادت مانده مخدوشش کن ای دوست
عاشق شدم تا اتفاقی تازه در عالم بیفتد
این اتفاق افتاد، باور کن! فراموشش کن ای دوست
ناصر فیض
دیگر اشعار : ناصر فیض
نویسنده : علیرضا بابایی