سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 135 ، بازدید دیروز: 455 ، کل بازدیدها: 13200076


صفحه نخست      

سخت است که معتاد نگاهی شده باشی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/5/26 ساعت : 11:54 صبح

سخت است که معتاد نگاهی شده باشی

 

سخت است که معتاد نگاهی شده باشی
دیوانه ی چشمــان سیاهی شده باشــی

اینکــه پســر رعیت ده باشی و آنوقت-
دلداده ی تک دختر شاهـی شده باشـی

در پیچ و خم عشق به سختی به در آیی -
از چاله،، ولی راهی چاهی شده باشی

از دور تو را محکم و چون کوه ببینند
در خویش شبیه پر کاهی شده باشی

مانند دلیری که به دستش سپری نیست
بازیچه ی دستان سپاهی شده باشی

یـک عُمر بجنگی و در آخــر نتوانـی -
تا نااامزد آن که بخاهی شده باشی

سخت است که ماه تو سراغ تو نیایـد
آنگاه که در حوضچه ماهی شده باشی

کنعان محمدی


با تشکر از حنظله ربانی بابت پیشنهاد این شعر 

 


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد عسکری تاریخ : 94/5/24 ساعت : 11:49 صبح

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

 

گیــرم تمـــام شهر پر از سرمه ریزها

خالی شده ست مصر دلم از عزیزها

 

داش آکل و سیاوش و رستم تمام شد

حالا شده ست نوبت ابــــــــرو تمیز ها

 

دیگر به کوه وتیشه و مجنون نیاز نیست

عشــاق قانعند بــــــه میــخ و پریـــــزها

 

دستی دراز نیست به عنوان دوستی

جـــــز دستهـــای توطئه از زیـر میزها

 

دل نیست آنچه جز به هوای تو می تپد

مجموعه ایست از رگ و اینجور چیـزها

 

خانم بخند! که نمک خنده های تو

برعکس لازم است بـــرای مریضها

 

چون عاشقم و عشق بسان گدازه داغ

پس دست می زنم بـــه تمامی جیزها

 

حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به خیر اوست ولی شر حساب خواهد شد

بدست علیرضا بابایی در دسته جواد منفرد تاریخ : 94/5/23 ساعت : 6:8 عصر

به خیر اوست ولی شر حساب خواهد شد گل است و وقت نوازش خراب خواهد شد

 

به خیر اوست ولی شر حساب خواهد شد

گل است و وقت نوازش خراب خواهد شد  

 

چقدر شرم در او وقت خنده شیرین است

که قند توی دل آدم آب خواهد شد

 

دمی که وا شود اخمش ز هم دو ابرویش

چو شاه بیت غزل های ناب خواهد شد

 

رخ اش همین که بیافتد درون فنجانم

در آن هر آنچه که باشد شراب خواهد شد

 

هوا اگرچه پر از ابرهای تیره شده

همین که سر برسد آفتاب خواهد شد

 

برای من به بزرگی رسیده از این رو

به اسم کوچک از این پس خطاب خواهد شد

 

 

جواد منفرد


دیگر اشعار : جواد منفرد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دو چشمم نم نم باران و دل دشت کویر امشب

بدست علیرضا بابایی در دسته حنظله ربانی تاریخ : 94/5/23 ساعت : 10:49 صبح

دو چشمم نم نم باران و دل دشت کویر امشب  بیا بانو ! مدارا کن ، دو دستم را بگیر امشب

 

 دو چشمم نم نم باران و دل دشت کویر امشب

بیا بانو ! مدارا کن ، دو دستم را بگیر امشب 

 

بیا « آرایه » ام باش و بشو زیبای شعر من

تو با من می شوی آیا ، « مراعات النّــظیر » امشب ؟

 

تویی « مرجع » برای ( من ) ، ( تو ) و ( او ) ( ما ) ، ( شما ) ، ( ایشان )

« جدا » نه ؛ « متّــصل » گردان ، مرا بر خود « ضمــیــر » امشب

 

نگفتی آی ! ماه من !  به دور از چشم های بد

من و تو در کنار هم ، شود امکان پذیر امشب ؟

 

تمام سهمم از دنیا  ، سراسر حال گیری بود

بیا و لااقل دیگر ، تو حالم را نگیر امشب 

 

چرا از  «قالب » چشمم ، نمی گیری تو « مضمون » را

بدان که این گلو پیشت ، حسابی کرده گیر امشب 

 

حنظله ربانی


دیگر اشعار : حنظله ربانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه سلیمان پور تاریخ : 94/5/23 ساعت : 10:43 صبح

من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم  ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را

 

تمامِ خانه، پیچِ کوچه ها، طولِ خیابان را    ...

به یادت کوه ها و دشت ها را و بیابان را    ...

 

برایِ دیدنِ چشمت، دلم تنگ است و دنیا تنگ

شبیهِ برّه ای کوچک که گُم کرده ست چوپان را

 

خدا با دیدنِ چشمانِ اشک آلودِ من امروز    -

برایِ حسِ همدردی فرستاده ست باران را

 

نه آغوشی، نه حتی پاسخِ گرمِ سلامم...، آه

چگونه حس نباید کرد سرمایِ زمستان را؟!*

 

تو وقتی می رسی که فرصتِ لب باز کردن نیست

و در خود می کُشم من آرزوهایِ فراوان را

 

نگاهم می کنی؛ چون کوه، سَرسختم ولی چشمم-

گواهی می دهد آرامشِ ماقبلِ توفان را!

 

میانِ خانه عطرِآشنایی دور پیچیده

و باد آورده از آغوشِ سبزت بویِ ریحان را

 

و من که عاشقِ سرسبزی و کوه و دَر و دشتم-

ندیدم بی تو مدت هاست گل ها را، گیاهان را

 

من از آدابِ مهمانداری ات چیزی نمی دانم

ولی در شهرِ من رسم است، می بوسند مهمان را

 

میانِ بازوانت خلوتِ امنی فراهم کن

برایم فاش کن آن عشقِ پنهان در گریبان را

 

تو بینِ خواب هایم با پرستو کوچ خواهی کرد

و من از صبح تا شب، یکّه و تنها کلاغان را...!!

.

 

فاطمه سلیمان پور


دیگر اشعار : فاطمه سلیمان پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می میرم از جدایی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/5/22 ساعت : 4:54 عصر

ماهی مرده کنار ساحل

 

ماهی به آب گفتا ، من عاشق تو هستم    

از لذت حضورت ، می را نخورده مستم

 

آیا تو میپذیری ، عشق خدائیم را؟

تا این که بر نتابی ، دیگر جدائیم را

 

آب روان به ماهی ، گفتا که باشد اما    

لطفا بده مجالی ، تا صبح روز فردا

 

باید که خلوتی با ، افکار خود نمایم

اینجا بمان که فردا ، با پاسخت بیایم

 

ماهی قبول کرد و ، آب روان گذر کرد  

تنها برای یک شب ، از پیش او سفر کرد

 

وقتی که آمدش باز ، تا این که گوید آری

یک حجله دید و عکسی ، بر آن به یادگاری

 

خود را ز پیش ماهی ، دیشب که برده بودش

آن شاه ماهی عشق ، بی آب مرده بودش

 

نالید و یادش افتاد ، از ماهی آن صدایی

وقتی که گفت با عشق ، می میرم از جدایی

 

ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!!

آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!

.

ناشناس


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته جــواد مـنـفــرد تاریخ : 94/5/18 ساعت : 1:9 عصر

جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد

 

جـدال عـقـل و دل هـمـواره در مـن مـاجــرا دارد
شـبـیـه سـرزمـیـنــی کـه دو تـا فـرمـانــروا دارد

شـبیـه سـرزمـیـنـی که یـکـی در آن بـه پـا خـیـزد
یـکـی در مـن شـبــیـــه تــو خـیـــال کـودتــا دارد

منِ دل مـرده و عـشـق تـو شایـد منطـقـی باشـد
گـل نـیـلـوفـــر اغـلــب در دل مــرداب جــا دارد

تو دلگرمی ولی همپـا و همدستی نخواهد داشت
کسـی که قصـد مانـدن با من بی دسـت و پـا دارد

خودم را صرف فعل خواستن کردم ولی عمری ست
تــوانــسـتــن بــرایــم مــعـنــی نــا آشــنـــا دارد

زیـاد است انـتـظـار مـعـجـزه از مـن کـه فـرتـوتـم 
پیمبـر نیسـت هر پیـری که در دستش عـصـا دارد...


"جــواد مـنـفــرد"


دیگر اشعار : جــواد مـنـفــرد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد علی نجفی زاده تاریخ : 94/5/18 ساعت : 1:6 عصر

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود

 

گاهی چه بی گناه ، دلت پیر میشود
اینجا همان دمی است که زود دیر میشود

گاهی به رغم تشنگی عشق ، عاقبت
با حسرتی فقط ، عطشت سیر میشود

گاهی همان دو چشم که رامت نموده بود
بی رحم چون کمان کمانگیر میشود

گاهی همان گلی که به دل پروراندیش
خارش به سینه ات چه نفس گیر میشود

گاهی که آرزوست بغل سازیش به مهر
تنها سراب اوست که تصویر میشود

گاهی نیایشت که فقط بهر وصل بود
چون نیست قسمتت ، به دلت تیر میشود

گاهی صدای بارش باران که دلربا ست
با چتر تک سواره چه دلگیر میشود

گاهی که ضرب و جمع به راهی نمی رسد
من کم شوم ز یار ، چه تفسیر میشود

گاهی مسیر عشق ، ز پیکار عقل و دل
از تیزی و خطر ، چو شمشیر میشود

گاهی که منطقت ندهد پاسخت به دل
باید نشست و دید ، چه تقدیر میشود . . . 

 

محمد علی نجفی زاده


دیگر اشعار : محمد علی نجفی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود...!

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 94/5/17 ساعت : 4:9 عصر

 

 

از اوج افتادم افتادم و این اقبال من بود
باری که از دوشم گرفتی بال من بود



راحت پی این رفت و آسان سهم آن شد
چشمی که می گفتی فقط دنبال من بود



حالا که برای دیگران چتری بزرگ است
دستی که دور شانه هایم شال من بود



ای دیگران دلخوش به این دولت نباشید
تختی که بر انید اول مال من بود



عید و عزای من به دست دیگران است
رفتی و این هم عیدی امسال من بود

 

"علیرضا بدیع"


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گلپونه ها

بدست علیرضا بابایی در دسته بهروز آورزمان تاریخ : 94/5/17 ساعت : 11:22 صبح

یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم

 

آن روزها نام مرا حتا نمی دانست

من عاشقش بودم ولی گویا نمی دانست

 

من مشت خود را باز کردم خط به خط خواندم

انگار او چیزی از این خط ها نمی دانست

 

با خود کلنجار عجیبی داشتم آیا

از عشق می دانست چیزی یا نمی دانست؟

 

هی خواب می دیدم که در گرداب گیسویم

اما کسی تعبیر رؤیا را نمی دانست

 

رمال هم از آینه چیزی نمی فهمید

از سرنوشتم نقطه ای حتا نمی دانست

 

من تاجر ابریشم موهای او بودم

سرگشته اش بودم ولی دیبا نمی دانست

 

یک شب برایش تا سحر “گلپونه ها” خواندم

تنها به لبخندی مرا دیوانه می دانست

 

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای

 “من مانده ام تنهای تنها” را نمی دانست .

.

 

بهروز آورزمان


دیگر اشعار : بهروز آورزمان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

محبوب کردن