سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 141 ، بازدید دیروز: 455 ، کل بازدیدها: 13200082


صفحه نخست      

ارتفاعی پست

بدست علیرضا بابایی در دسته خلیل فاطمی تاریخ : 94/5/17 ساعت : 10:29 صبح

لیک میدانم که عشقش "ارتفاعی پست "بود

 

ترمه پوش نازک اندامی که هر شب مست بود

آبی چشمان او با آسمان همدست بود

 

میخرامید از میان کوچه ها بی واهمه   

نسخه ویرانیم بر دامنش پیوست بود

 

او رها چون بادهای هرزه میرقصیـــــد و دل

در خم گیسوی نستعلیقی اش پابست بود

 

شور شیدایی تمام شهر را پر کرده بود

رهگذارش دیده تا میدید پا و دست بود

 

گرچه دل دادم ولی دیوانه تر میخواستم

او که تلفیقی ز هرچه خوب و زیبا هست،بود

 

یک شبی رفت و مرا با خاطراتم جا گذاشت

لیک میدانم که عشقش "ارتفاعی پست "بود

 

 

خلیل فاطمی


دیگر اشعار : خلیل فاطمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 94/5/17 ساعت : 10:20 صبح

دوست داشتن

 

اگر چـه شک عجیبی به «داشتن» دارم

سعادتی ست تو را داشتن که من دارم    !

 

کنار من بِنِشین و بگو چه چاره کنم؟

 برای غربت تلخــی که در وطن دارم؟

 

بگو که در دل و دستت چه مرهمی داری

 برای این همه زخمـــی کـه در بدن دارم؟

 

مرا بــه خود بفشار و ببین بــه جای بدن

 چه آتشی ست؟ که در زیر پیرهن دارم؟

 

به رغم دیدن آرامش تو کم نشده

 ارادتــی کــه به آرامش کفن دارم

 

مرا که وقت غروبم رسیده بدرقه کن

 اگرچه با تو امیدی به سر زدن دارم   !!

 

غلامرضا طریقی

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلبری کردنت ای یار دل آزار کم است

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نژاد هاشمی تاریخ : 94/5/15 ساعت : 12:27 عصر

 

دلبری کردنت ای یار دل آزار کم است  

دوستت دارم و این جمله چه بسیار کم است !

 

نعره از عمق دل و جان بزند آهویی

که شود یک شبه در دام گرفتار کم است

 

کشته ی عشق زیاد است ولی اینگونه

جان به جان دادن ما پیش تو یکبار کم است

 

تیغ بر دست ودل ما زدنت نیست ، غمی

که در این دوره زمانه گل بی خار کم است .

 

از دل چاه مکش یوسف ما را بیرون

گرگ در شهر زیاد است و خریدار کم است

 

فکر کن پنجره ای رو به هوایی تازه

دردل تیره وبی رونق انبار کم است

 

زندگی رنگ غبار است و فراموشی ، گر

قاب عکس من و تو سینه ی دیوار کم است

 

 

سید مهدی نژاد هاشمی


دیگر اشعار : سید مهدی نژاد هاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری...!

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 94/5/14 ساعت : 4:6 عصر



کاش می شد که عمر این شب ها ، مثل موهای مشکی ات کوتاه

به خودم وعده می دهم که برو! ته این جاده می رسد تا ماه!


بیست سال است یک نفر دارد، در دلم انتظار میکارد

بیست سال است دوستت دارم، از همان عصر دوم دی ماه


که خدا آفرید دستم را بسپارد به دست های خودت

بسپارد به دست های کسی ? که ندارد از عاشقی اکراه


شاید از ازدحام دلتنگی ست ،هر کجا می روم همانجایی

لب ساحل...کرانه های خلیج...کوچه پس کوچه های کرمانشاه


چندروزی ست با خیالاتم ، خواب تاریخ را به هم زده ام

آه چیزی نمانده کشته شوم مخفیانه به دست نادرشاه


تب؟ ندارم نه! حال من خوب است . باخودم حرف می زنم؟ شاید!

بهتر از این نمی شود حال شاعری که بریده نیمه ی راه


شعر با من بگو مگو دارد ، زندگی بچگانه لج کرده!

نیستی و بهانه گیر شدم ... نیستی و بدون یک همراه


دوست دارم که با خودم باشم ، دوست دارم به خانه برگردم

چندروزی بدون مردم شهر ، فارغ ازهای و هوی دانشگاه


باخودم حرف می زنم، شاید راه کوتاه تر شود قدری

که به آخر نمی رسد این راه... نه! به آخر نمی رسد این راه!





" رویا باقری"


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با تو باشم طعم غم هایم چه فرقی می کند؟

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/5/12 ساعت : 2:39 عصر




من سزاوارم به نفرین، هر چه می خواهی بگو

از تو نفرین است شیرین، هر چه می خوای بگو



خسته ای و هیچ کس گوشش بدهکار تو نیست

گوش من با توست، بنشین! هر چه می خواهی بگو



آینه همراز خوبی نیست، پنهانی بخند

دور از چشم سخن چین هر چه می خواهی بگو



با تو باشم طعم غم هایم چه فرقی می کند؟

حرف های تلخ و شیرین هر چه می خواهی بگو



دین و دنیا را به شوق حرف هایت باختم

حال با این قلب بی دین هر چه می خواهی بگو!

 

 


"على مردانى"


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده...!

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/5/12 ساعت : 2:19 عصر



تا که چشمان زلیخا به غلام افتاده

یوسف از چاه به زندان مدام افتاده

 

گرگ امروزه زیاد است نظر کن یعقوب

که جگر گوشه ی تو دست کدام افتاده ؟!

 

خال مشکین که برآن عارضی گندم گون است

دانه بود و دلت اینگونه به دام افتاده

 

دل سپردن قدم اول دل کندن ماست

حرف « واو » ی که از آغاز سلام افتاده

 

می جود فکر کسی ناخن و لب هایت را

مثل مردی که به چنگال جذام افتاده

 

ماه در آینه ی آب خودش را می دید

حوض بیچاره گمان برد که به دام افتاده ؟!

 

 

 

 

 

"طاهره کوپالی"


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم...

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/5/12 ساعت : 2:4 عصر



پیراهن تو بر تنِ این شعر گشاد است

در وصف تن ات شاعر ناکام زیاد است


در حسرت فتح ات، قلمِ شاعر و نقاش

زیباییِ تو، کار به دست همه داده ست!

 

شاید قلم فرشچیان معجزه ای کرد

«بازار هنر» چند صباحی ست کساد است!

 

جز خنده، سزاوار برای دهنت نیست

نقاشیِ رنگِ لبت این قدر که شاد است

 

یک کار فقط روسری ات دارد و آن هم

بر هم زدن دائم آرامش باد است!

 

من شاعرم و در پی مضمون جدیدم

هر کار کنی پشت سرت حرف زیاد است!

 

 

 

"محمد حسین ملکیان"


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد علی شفایی، دکتر علی آبان تاریخ : 94/5/5 ساعت : 5:24 عصر

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

 

سردم شده بدجور عزیزم بغلم کن

یخ کردم از این سوز دمادم بغلم کن

 

تا باد مرا با خود از این کوچه نبرده

بی دغدغه با دغدغه محکم بغلم کن

 

دنیا همه مشتاق تو هستند ولی تو 

با وسعت شوق همه عالم بغلم کن

 

شد شایعه غم خورده در این کوچه یکی را

تا آن که نبلعیده مرا هم بغلم کن

 

این شهر همه در پی حرفند و حسودند

آهسته و پیوسته و کم کم بغلم کن

 

از لطف تو هر بی سر و پایی شده آدم

امید که من هم شوم آدم بغلم کن

 

من داوطلب آمده ام تا که بمیرم

اینجاست همان خط مقدم بغلم کن

 

گیریم که پیش از همه با این عمل زشت

رفتیم جهنم به جهنم بغلم کن

 

حتی بشود محشر عظمی همه دنیا

ای رهبر دل های معظم بغلم کن

 

انکحت و زوجت دلم عاقد و شاهد

ای عشق شدم من به تو محرم بغلم کن...!

 .

محمد علی شفایی(دکتر علی آبان)


دیگر اشعار : محمد علی شفایی، دکتر علی آبان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 94/5/5 ساعت : 11:7 صبح

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد  به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

زمین شناسِ حقیری تو را رصد می کرد

به تو، ستاره ی خوبم نگاه بد می کرد

 

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم

کسی که محو تو می شد، مرا لگد می کرد

 

تو ماه بودی و بوسیدنت، نمی دانی

چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

 

بگو به ساحل چشم ات که من نرفته، چطور؟

به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد

 

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند

چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

 

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله

کسی که راه شما را همیشه سد می کرد

 

 

کاظم بهمنی

 


دیگر اشعار : کاظم بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

بدست علیرضا بابایی در دسته سیده تکتم حسینی تاریخ : 94/5/5 ساعت : 10:37 صبح

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

 

به تو گفتم که در این دور شدن ناچاری؟

سربه تایید تکان دادی و گفتی آری    !

 

(عین مرگ است اگر بی تو بخواهد برود

او که از جان خودت دوست ترش می داری    )

 

ای که نزدیک تری از من دلتنگ به من

بین ما نیست به جز فاصله ای اجباری


من عروس توام ای از من و آغوشم دور

خطبه را گریه ی من می کند امشب جاری


زندگی چیست به جز خاطره ای افسرده

زندگی چیست به جز رنج و غمی تکراری


گله ای نیست به تنهایی خود دل بستم

به -غزل گریه- ی هر روز..به شب بیداری


روی دیوار دلم سایه ای از قامت توست

مثل تنهایی من قد بلندی داری ...

 

 

سیده تکتم حسینی


دیگر اشعار : سیده تکتم حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   31   32   33   34   35   >>   >

محبوب کردن