سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 104 ، بازدید دیروز: 455 ، کل بازدیدها: 13200045


صفحه نخست      

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مازیار نظری تاریخ : 94/5/3 ساعت : 8:37 صبح

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست  چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

هر چند چشمت با نگاهم مهربان نیست

چشمم به دنبال ِ نگاه ِ این و آن نیست

چندیست حالم را نمی پُرسی و دانم

لطفت به من حتّی به قدر ِ دیگران نیست

در سر اگر باشد هوای دختر ِ خان

هرگز رعیّت زاده را ترسی ز خان نیست

با من غریبی می کنی و سر گِرانی

در پیش ِ نا اهلان ولی نازت گِران نیست

فکر ِ سرت را خواندم از نوع ِ نگاهت

لطفا مودّب باش ، این طرز ِ بیان نیست

دل پیش ِ شاعر حُرمتی دارد وگرنه

شاعر برای دل ربودن ناتوان نیست !

هرگز ” خداحافظ “ نگو وقت ِ جدایی

چشمم حریف ِ گریه های بی امان نیست

حال ِ دلم ، حال ِ پلنگی مست و وحشیست

افسوس ماهی بر زمین و آسمان نیست !

مازیار نظری


دیگر اشعار : مازیار نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد مهدی سیار تاریخ : 94/5/1 ساعت : 9:32 صبح

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

چه بگویم؟ نگفته هم پیداست

غم این دل مگر یکی و دو تاست؟

 

به همم ریخته ست گیسویی

به همم ریخته ست مدتهاست

 

هم به هم ریخته ست هم موزون

اختیارات شاعری خداست

 

در کش و قوس بوسه و پرهیز

کارمان کار ساحل و دریاست

 

نیست مستور آن که بد مست است

چشم تو این میانه استثناست

 

خاطرت جمع من پریشانم

من حواسم هنوز پرت هواست

 

از پریشانی اش پشیمان نیست

دل شیدای ما از آن دلهاست !

 

هر کجا میروی دلم با توست

هر کجا میروم غمت آنجاست

 

عشق سوغات باغهای بهشت

عشق میراث آدم و حواست

 

 

محمد مهدی سیار


دیگر اشعار : محمد مهدی سیار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/4/31 ساعت : 9:37 صبح

 چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی

چه زیبا میشوی وقتی چنین در باد میرقصی 

چه زیباتر که وقتی نیستی در یاد میرقصی

 

من اینجا خشت خشتم آیه های تلخ ویرانیست

سرت خوش باد بانو که هنوز آباد میرقصی

 

تو برمیخیزی از خاکستر خاموش من روزی

و بغض سالیان کهنه را فریاد میرقصی

 

هجوم بی امان تلخکامیهای دنیا را

چه شیرین با دل درمانده فرهاد میرقصی

 

تو را از پشت دیوار ستبر درد میبینم

رها از پیله تنهاییت آزاد میرقصی

 

تماشاییترین درس دبستان منی وقتی

که بابا را چنین جان داد تا نان داد میرقصی

 

تناقض در نگاه ما همیشه حرف اول بود

من از بیداد میسوزم ، و تو بیداد میرقصی

 

 

خلیل فاطمی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 94/4/31 ساعت : 9:35 صبح

 تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

 تو رفتی و همه ی باغ از تو خالی ماند

نشانه های قدومت به روی قالی ماند 

 

وَ بعد از آن ، من ِ  آشفته ماندم و یک دل

دلی که بی تو هدر رفت و آن حوالی ماند 

 

بدون تو به کدامین جهات خیره شوم ؟

بدون تو نه جنوبی و نه شمالی ماند 

 

تمام سهم ِ من از آن وداع آخر بــود :

« چرا ؟ » ، « چگونه ؟ » ؛ که از جمله ی سؤالی ماند

 

خدا کند برساند خبر به گوشت باد

که بعد ِ رفتن تو ، باغ در چه حالی ماند !!!

 

حنظله ربانی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

همه جا هستم و در حال تماشای توام

بدست علیرضا بابایی در دسته بابک سلیم ساسانی تاریخ : 94/4/30 ساعت : 8:30 عصر

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من  مثل یک نت نگران شب اجرای توام

همه جا هستم و در حال تماشای توام

من تماشاگر نامریی دنیای توام

 

نگرانم که شبی در پی من گم بشوی

چون مه آلودترین قسمت رویای توام

 

تو نوازنده ی یک قطعه ی غمگینی و من

مثل یک نت نگران شب اجرای توام

 

روی سن رفتی و کم کم نفست بند آمد

مثل اکسیژنم اطراف نفس های توام

 

بین جمعیت کنسرت مرا پیدا کن

همه جا هستم و در حال تماشای توام 

 

 

بابک سلیم ساسانی


دیگر اشعار : بابک سلیم ساسانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟!

بدست علیرضا بابایی در دسته کنعان محمدی تاریخ : 94/4/26 ساعت : 12:22 عصر

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟!

 

بین گیسوی تو هم گل های شب بو لازم است؟    !

 تـــوی دستان تو هــم آیا النگـو لازم است؟    !

 

 تا شود توصیف چشم و گونــه و لب های تو

 باغـــی از بـادام و سیب و آلبالـو لازم است

 

 بــس ظریفی نووک انگشتم خراش ات میدهد

 تــا کنــــم لمس تن نازت پر قــو لازم است

 

 چشم زن های عرب هم مثل چشمان تو نیست

 در رقابت بـا نگـــاهت چشمِ آهــو لازم است

 

 شاعرک ها طبع شان لال است از توصیف تـو

 بَهرِ تــو صـد "منزوی"ْ مردِ غزلگو لازم است

 

 تُرْش رویــی هم بکن شیرین عسل بانوی من

  گـــاه گـــاهی قاطی فالوده لیمو لازم است

.

کنعان محمدی

 


دیگر اشعار : کنعان محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 94/4/24 ساعت : 9:29 صبح

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

 

باید ببوسی چشــم های روشنــم را

تا پــُر کنــد آغــوش تــو حجـمٍ تنــــم را

 

تـلخ است فـال قهــــوه ی چشمم و شاید

شیرین کُند طعــــمٍ لبت بوسیدنم را

 

تا حلقه گیسـوی تو راهی دراز است

مهمـــان دستانت کُن امشب گردنــم را    !

 

آرام در دستت بیفتد سیبٍ لذت

شاید که آسانتر کند این ! چیدنــم را !

 

سرمست خواهم شد به بــوی صد سبــد یـاس

وقتی که عطرت پـُر کند پیراهنـم را

 

ناشناس


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لواشکانه به دندان نشسته ای جانم

بدست علیرضا بابایی در دسته مجید آژ تاریخ : 94/4/21 ساعت : 1:0 صبح

لواشکانه به دندان نشسته ای جانم

لواشکانه به دندان نشسته ای جانم

بگو که دل بکنم از تو یا که دندانم

 

تمام مزه دنیا به ترشرویی توست

فدای تنگی خلقت لبان خندانم

 

چه خوب،آمدی امشب ،که مانده بودم باز

چگونه این دل درمانده را بپیچانم

 

زغال چشم سیاه و دوسیب گونه تو

بساط عیش مهیاست پای قلیانم

 

خمیر بوسه ورآمد سخن بگو با من

که تا تنور لبت گرم شد بچسبانم !

 

به دکمه دکمه پیراهنت قسم هر شب

به یاد صبح تنت تا سپیده بارانم

 

اگر چه چشم پر از خواب و جاده هموار است

به شوق سیب لبت تا بهشت می رانم!

 

 

مجید آژ


دیگر اشعار : مجید آژ
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته عاطفه بابائی تاریخ : 94/4/20 ساعت : 5:3 عصر

جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام

 

جا نمازم را به سمتت بی وضو وا کرده ام

من خدای گمشـــده را تازه پیـــدا کرده ام

 

سوی مسجد رفته ام هربار،مقصودم تویی

من تعهّـد با تو در این خانه امضـــا کرده ام

 

در دلم پیچیـــده عطرت بر تنم دستـــانِ تو

سفت آغوشــت گرفتم یـــادِ بودا کرده ام  !

 

صد هزاران راه را بیراهــه می پیموده ام

حال امّا کفشِ ایمــان را ببین پـــا کرده ام

 

رازِ آن دیوارِ کج از خشـــتِ اول بر ملاست

من ، تقــــلّا بر بنــــایش تا ثریــــا کرده ام

 

مثلِ گـــرمای تنِ مـــادر پُر از آرامشـــی

یادِ دورانِ قشـــنگِ کــــودکی را کرده ام

 

بیصــِـدا در قلبِ بــاران دیده ام مأوا بگیر

با طلوعت آســمانم را چه زیبــا کرده ام

 

 

عاطفه بابائی


دیگر اشعار : عاطفه بابائی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام

بدست علیرضا بابایی در دسته ناشناس تاریخ : 94/4/20 ساعت : 8:47 صبح

من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام

من شبیه کوهم امّا از وسط تا خورده ام

تو تصوّر می کنی چوبِ خدا را خورده ام

 

نه! خیال بد نکن، چوب خدا اینگونه نیست

من هرآنچه خورده ام از دست دنیا خورده ام

 

ساده از من رد نشو ای سنگدل، قدری بایست

من همان « فرش ِ گران سنگم » ، فقط پا خورده ام

 

قطره ام امّا هزاران رود ِ جاری در من است

غرق در دلشوره ام انگار دریا خورده ام

 

دائما در حال تغییرم ، بپرس از آینه

بارها از دیدن تصویر خود جا خورده ام

 

 

شاعر: ناشناس


با تشکر از آرزو خانم بابت پیشنهاد این شعر زیبا

 


دیگر اشعار : ناشناس
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

محبوب کردن