
دیگر اشعار : علی بهادر
بدست علیرضا بابایی در دسته علی بهادر تاریخ : 93/12/22 ساعت : 12:4 عصر
بدست علیرضا بابایی در دسته محمدتقی عزیزیان تاریخ : 93/12/21 ساعت : 4:8 عصر
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته عظیم صاحب کرم تاریخ : 93/12/19 ساعت : 10:52 عصر
غنچه از خواب پرید
و گلی تازه به دنیا آمد
خار خندید
و بدو گفت : سلام
لیک افسوس
جوابی نشنید
ساعتی چند گذشت «گل چه زیبا شده بود»
دست بی رحم که آمد نزدیک
گل مغرور
زوحشت پژمرد
یک خار در دست خلید
و گل از مرگ رهید
صبح فردا
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صمیمانه به او گفت
سلام
گل، اگر خار نداشت ،
دل، اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر، قفسی تنگ نبود،
"زندگی، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی "
" همه بی معنا بود! "
عظیم صاحب کرم
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن صباغ زاده تاریخ : 93/12/6 ساعت : 3:21 عصر
عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد
لیلی و مجنون قصهی شیرینتری دارد
دیوان حافظ را شبی صد دفعه میبوسی
هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد
حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت
- عاشق که باشی - بیتهای محشری دارد
با خواندن بعضی غزلها تازه میفهمی
هر شاعری در سینهاش پیغمبری دارد
حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است
شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد
بهمن صباغ زاده
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته حمید رضا حامدی تاریخ : 93/11/29 ساعت : 11:21 عصر
آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟
آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟
آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟
تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟
خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟
خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟
شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحبخانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟
شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟
آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟
گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟
حمید رضا حامدی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/11/28 ساعت : 10:17 عصر
خانه را بو می کنم تنهایی ام با من بمانی
این تو هستی گاه گاهی پرده ها را می تکانی
شاعرانه می شود حال و هوای خانه وقتی
آتش من باز می افتد به جان شمعدانی
زندگی چیزی شبیه رفتن ساراست با آب
زندگی چون گریه های مردِ آذربایجانی
شعرهایم خودسرانه از تو می گویند انگار
این غزل ها می کند با تو علیهِ من تبانی
تو توانستی فراموشم کنی اما نگفتی
ای غریبه! بی من ایا لحظه ای هم می توانی...
سر کنی؟ در پنجره یک مرد از ما مانده برگرد
شعر کن این مرد را با یک حضور ناگهانی
تازه فهمیدم که نقادان همه در اشتباه اند
«گریه» باشد بهترین راه «تداعی معانی»!
می نشینم با سکوت و شعر گشته بی تو هر چیز
می کند دنیای بعد از تو برایم شعرخوانی
محمد رنجبری
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا شعبانی تاریخ : 93/11/26 ساعت : 4:16 عصر
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم
یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...
با من بمان هر لحظه می افتم به پایت
هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم
وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش
من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم
بگذار با رویای وصلت خو بگیرم
حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم
آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست
تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!
پیراهنم ارزانی چشمان مست ات
لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!
روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ
ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!
زهرا شعبانی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/11/23 ساعت : 10:57 عصر
بی خود از هم همه ای دردل خود ساخته ایم
ازهمان نقطه آغاز به دل قافیه را باخته ایم
ترس تنهایی و شبهای پریشانی دل
سببی گشته که شمعی به دل افروخته ایم
کوله باری که بدان باعث تنهایی ماست
خاطراتی ست که با اشک دل اندوخته ایم
عمرخود را به هوای غم دلدارپریشان کردیم
چه ندانسته بدان آتش احساس زدل سوخته ایم
بی سبب نیست که در خلوت این وادی عشق
پشت هر پنجره چشمی به رهی دوخته ایم
انتظارست که آتش به دل پاک غزل هایم زد
ما ز هر قطره زچشم خون دلی ریخته ایم
مهدی قربانی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته آسیه رضایی تاریخ : 93/11/19 ساعت : 12:29 عصر
تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی
شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی
من آن سکوت شکسته در آسمان توام
و تو درآمد دنیا و آفتاب منی
چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها
تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی
برای زندگی ی بی جواب و تکراری
به موقع آمدی و بهترین جواب منی
روان در اوج خیالم چو رود می مانی
همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی
نفس پس از گذرت از حساب می افتد
و تو دلیل نفس های بی حساب منی
رها مکن غزلم را همیشه با من باش
که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی
آسیه رضایی
نویسنده : علیرضا بابایی
بدست علیرضا بابایی در دسته آرزو پناهی تاریخ : 93/11/15 ساعت : 9:44 صبح
باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم
این شکستن های بر جا مانده را درمان کنم
عاشقت باشم ولی عمدا فقــط دورت کنم
له شدن های غــرورم را کمی جبـران کنم
روبرویت هی بخندم بی خیالی طـی کنم
در نبودت خویش را در شاعری عریان کنم
رشـد کرده در درونم ریشه ای با نــام تو
در نظـر دارم تبـر بردارم و ویـــران کـنم
خسته ام از این نقاب لعنتی بر چــهره ام
نه نمی خواهم تو را در بودنم کتمان کنم
ابر بغض آلوده ام باید ببارم بـی هـــوا
در توانم نیست بـاران باشم و پنهان کنم
آرزو پناهی
نویسنده : علیرضا بابایی
محبوب کردن
نویسنده : علیرضا بابایی