سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 237 ، بازدید دیروز: 520 ، کل بازدیدها: 13200698


صفحه نخست      

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام

بدست علیرضا بابایی در دسته علی بهادر تاریخ : 93/12/22 ساعت : 12:4 عصر

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام

 

 

گفتی که میروی به خدا میسپاری ام
من باورم شده تو مرا دوست داری ام
ته مانده های آب غرورم فنا شده ست
باور نمیکنم که تو باور نداری ام
لبخند میزنی تو و از من گذشته ای
من در خزان رفتنت اما به زاری ام
این زخم ها که کوه نمک را چریده اند!
دیگر نمک نزن تو به این زخم کاری ام
بستی بهار بودن خود را که تا ابد
در بین دشت های نبودت بکاری ام
از چشم های خیس من اما نرفته ای
"بازآ گلم به این همه چشم انتظاری ام"
برگشته ام دوباره که درکم کنی ولی
یادم نبود هیچ که باور نداری ام...
علی بهادر

دیگر اشعار : علی بهادر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غصه دارد ، به سَرِ نِی پسری داشته باشد

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدتقی عزیزیان تاریخ : 93/12/21 ساعت : 4:8 عصر

غصه دارد ، به سَرِ نِی پسری داشته باشد
غصه دارد ، به سَرِ نِی پسری داشته باشد
یا پسر ، مادرِ خونین جگری داشته باشد
موج در موج پریشانی و اشک و آه است،
اگر از سیلیِ مادر خبری داشته باشد
روضه خوان نیستم اما ، بدنش می لرزد،
هر که در حافظه دیوار و دری داشته باشد...
باد پیچید در آن کوچه و گل پرپر شد
تا علی باز دلِ شعله وَری داشته باشد
شانه ام زیر غمت ماند ولی می آید
مردی از دور که با خود تَبَری داشته باشد...
محمدتقی عزیزیان

دیگر اشعار : محمدتقی عزیزیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

غنچه از خواب پرید و گلی تازه به دنیا آمد

بدست علیرضا بابایی در دسته عظیم صاحب کرم تاریخ : 93/12/19 ساعت : 10:52 عصر

گل و خار

غنچه از خواب پرید 

و گلی تازه به دنیا آمد

خار خندید

و بدو گفت : سلام 

لیک افسوس 

جوابی نشنید 

ساعتی چند گذشت «گل چه زیبا شده بود»

 

دست بی رحم که آمد نزدیک 

گل مغرور 

زوحشت پژمرد 

یک خار در دست خلید

و گل از مرگ رهید 

صبح فردا 

خار با شبنمی از خواب پرید 

گل صمیمانه به او گفت 

سلام  

گل، اگر خار نداشت ،
دل، اگر بی غم بود،
اگر از بهر کبوتر، قفسی تنگ نبود،
"زندگی، عشق ، اسارت ، قهر و آشتی "
" همه بی معنا بود! "

عظیم صاحب کرم


دیگر اشعار : عظیم صاحب کرم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته بهمن صباغ زاده تاریخ : 93/12/6 ساعت : 3:21 عصر

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد

 

عاشق که باشی شعر شورِ دیگری دارد

لیلی و مجنون قصه‌ی شیرین‌تری دارد

 

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسی

هر دفعه از آن دفعه فالِ بهتری دارد

 

حتی سؤالاتِ کتابِ تستِ کنکورت

- عاشق که باشی - بیت‌های محشری دارد

 

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمی

هر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

 

حرفِ دلت را با غزل حالی کنی سخت است

شاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد

 

بهمن صباغ زاده


دیگر اشعار : بهمن صباغ زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟

بدست علیرضا بابایی در دسته حمید رضا حامدی تاریخ : 93/11/29 ساعت : 11:21 عصر

آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟

 

آمدی طبعم شکوفا شد، بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟

آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟

آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟

تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟

خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟

خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟

شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحب‌خانه ای ،ای خوب! مهمانی مگر؟

شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمیدانی مگر؟

آنقدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟

گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا
رقص مشعلهای روشن در زمستانی مگر؟

 

حمید رضا حامدی


دیگر اشعار : حمید رضا حامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خانه را بو می کنم تنهایی ام با من بمانی

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/11/28 ساعت : 10:17 عصر

خانه را بو می کنم تنهایی ام با من بمانی

 

خانه را بو می کنم تنهایی ام با من بمانی

این تو هستی گاه گاهی پرده ها را می تکانی

شاعرانه می شود حال و هوای خانه وقتی

آتش من باز می افتد به جان شمعدانی

زندگی چیزی شبیه رفتن ساراست با آب

زندگی چون گریه های مردِ آذربایجانی

شعرهایم خودسرانه از تو می گویند انگار

این غزل ها می کند با تو علیهِ من تبانی

تو توانستی فراموشم کنی اما نگفتی

ای غریبه! بی من ایا لحظه ای هم می توانی...

سر کنی؟ در پنجره یک مرد از ما مانده برگرد

شعر کن این مرد را با یک حضور ناگهانی

تازه فهمیدم که نقادان همه در اشتباه اند

«گریه» باشد بهترین راه «تداعی معانی»!

می نشینم با سکوت و شعر گشته بی تو هر چیز

می کند دنیای بعد از تو برایم شعرخوانی

 

محمد رنجبری


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا شعبانی تاریخ : 93/11/26 ساعت : 4:16 عصر

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

 

طاقت ندارم از نگاهت دور باشم

یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...

با من بمان هر لحظه می افتم به پایت

هر چند در ظاهر زنی مغرور باشم

وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش

من ماهی ِ افتاده ای در تور باشم

بگذار با رویای وصلت خو بگیرم

حتی اگر یک وصله ی ناجور باشم

آغوش وا کن! حرف هایم گفتنی نیست

تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!

پیراهنم ارزانی چشمان مست ات

لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم!

روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن ـ

ـ من کور باشم ، کور باشم ، کور باشم!

 

 

زهرا شعبانی


دیگر اشعار : زهرا شعبانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قافیه

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 93/11/23 ساعت : 10:57 عصر

بی خود از هم همه ای دردل خود ساخته ایم

 ازهمان نقطه آغاز به دل قافیه را باخته ایم 

ترس تنهایی و شبهای پریشانی دل

سببی گشته که شمعی به دل افروخته ایم 

کوله باری که بدان باعث تنهایی ماست

خاطراتی ست که با اشک دل اندوخته ایم

عمرخود را به هوای غم دلدارپریشان کردیم

چه ندانسته بدان آتش احساس زدل سوخته ایم

بی سبب نیست که در خلوت این وادی عشق

پشت هر پنجره چشمی  به رهی دوخته ایم

انتظارست که آتش به دل پاک غزل هایم زد

ما ز هر قطره زچشم خون دلی ریخته ایم

 

مهدی قربانی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

بدست علیرضا بابایی در دسته آسیه رضایی تاریخ : 93/11/19 ساعت : 12:29 عصر

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

 

تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی

شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی

 

من آن سکوت شکسته در آسمان توام

و تو درآمد دنیا و آفتاب منی

 

چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها

تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی

 

برای زندگی ی بی جواب و تکراری

به موقع آمدی و بهترین جواب منی

 

روان در اوج خیالم چو رود می مانی

همیشه جاری و مانا در عمق خواب منی

 

نفس پس از گذرت از حساب می افتد

و تو دلیل نفس های بی حساب منی

 

رها مکن غزلم را همیشه با من باش

که ختم خاطره انگیزه شعر ناب منی

 

آسیه رضایی

 


دیگر اشعار : آسیه رضایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته آرزو پناهی تاریخ : 93/11/15 ساعت : 9:44 صبح

باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم

 

باید این احساس در دل مانده را پنهان کنم

این شکستن های بر جا مانده را درمان کنم

 

عاشقت باشم ولی عمدا فقــط دورت کنم

له شدن های غــرورم را کمی جبـران کنم


روبرویت هی بخندم بی خیالی طـی کنم

در نبودت خویش را در شاعری عریان کنم

 

رشـد کرده در درونم ریشه ای با نــام تو

در نظـر دارم تبـر بردارم و ویـــران کـنم

 

خسته ام از این نقاب لعنتی بر چــهره ام

نه نمی خواهم تو را در بودنم کتمان کنم

 

ابر بغض آلوده ام باید ببارم بـی هـــوا

در توانم نیست بـاران باشم و پنهان کنم

 

آرزو پناهی


دیگر اشعار : آرزو پناهی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

محبوب کردن