سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 238 ، بازدید دیروز: 520 ، کل بازدیدها: 13200699


صفحه نخست      

آه ای همدم دیرینه مرا یادت هست

بدست علیرضا بابایی در دسته هادی معراجی تاریخ : 94/3/27 ساعت : 10:40 صبح

 

آه ای همدم دیرینه مرا یادت هست

ذره ای از من و آن خاطره ها یادت هست

بچگی های گره خورده به خاموشی ذهن

من همانم پسر سر به هوا یادت هست

کودک فتنه گر کوی قدیمی، آری ...

او که بیش از همه میخواست تو را یادت هست؟

آن که در منچ کمی دور اضافی میزد

تا که بازی برسد دست شما یادت هست؟

سنگ یا کاغذ و قیچی، به گواهی آید

کاغذم باخت به سنگ تو چرا؟ یادت هست

عهد ما در همه خاطره هایت پیداست

عهد اینکه نشوم از تو جدا، یادت هست

پسر کوچک همسایه به من میخندید

روز آخر وسط کوچه ی ما یادت هست

من چه مأیوس در آن لحظه نگاهت کردم

راستی، وعده ما بود کجا ... یادت هست ؟

 

هادی معراجی


با تشکر فراوان از احسان ابوذری  بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا

 


دیگر اشعار : هادی معراجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر طاهری تاریخ : 94/3/27 ساعت : 9:30 صبح

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

 

نـوشتم نـامه ای بهر تـو ای عطرِ پریشانی

خطوطِ مبهمی از لای به لایِ دسـتِ لرزانی

 

که ای آرامشِ پنهـانِ پشـتِ پلـکهای من

معمـایِ دلِ ایـن شـاعرِ در حـال ویـرانی

 

صدایت را ، نگاهت را ، به این اشعار برگردان

جوابم ده، نگاهی کن، بکش آهی، بده جانی

 

تو هستی در دلم اما ! کنارم نیستی جانا

تو مثل رازِ شعری ، این میانه سخت پنهانی

 

پریشانی ، پریشان تر ز ابیاتِ پریشانم

نمی دانم که می مانی کنارم یا نمی مانی!

 

دلم آهی کشد گاهی تو میدانی و می فهمی

به ظاهر نیستی ! اما میان ، سینه مهمانی

 

تو نوری ، در دلم شوری ، گلستانی و بارانی

و چشمانِ تو می بارند ، شعرم را که می خوانی

 

همین که مومنت هستم ، برایت شعر می گویم

گواهی می دهد قلبم که عشقی ! عینِ ایمانی

 

"امیر طاهری"


دیگر اشعار : امیر طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یکشنبه است،بوی غزل می دهد تنت

بدست علیرضا بابایی در دسته ابوذر دارابی تاریخ : 94/3/24 ساعت : 3:22 عصر

 

یکشنبه است،بوی غزل می دهد تنت

بوی گلاب،بوی عسل می دهد تنت

 

در انحنای عصر غریبانه ای چنین

انگار باز طعم بغل می دهد تنت

 

آهسته تر قدم بزن از روی شعرهام

روی زمین بکر، گسل می دهد تنت

 

ـ حیّ علی ببوسمت عالیجناب شعر!

ـ حیّ بخیر خیر عمل می دهد تنت

 

عاشق ترین دقایق یکشنبهء منی

وقتی مجال بحث و جدل می دهد تنت

 

من هم به رقص آمده ام بس که آنقدر

مفعولُ فاعلاتُ فعل می دهد تنت

 

صبح دو شنبه شاعر این چند بیت مست

طعم غزل، عسل و بغل می دهد تنش...

 

ابوذر دارابی


دیگر اشعار : ابوذر دارابی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گاه آن کس که درین دیر مکان می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته آرش شهیرپور تاریخ : 94/3/24 ساعت : 10:26 صبح

چمدان بستن الکی

گاه آن کس که درین دیر مکان می خواهد

یک گنه کار فراریست امان می خواهد

 

گاه آن کس که به رفتن چمدان می بندد

رفتنی نیست، دو چشم نگران می خواهد

 

قصه ی دست من و موی تو هم طولانیست

وصف آن بیشتر از عمر زمان می خواهد

 

عاشقی بار کمی نیست کمر می شکند

خود کشی کار کمی نیست توان می خواهد

 

چشم من گاه در آیینه تو را می بیند

هر که هر چیز که گم کرده همان می خواهد

 

این که هر کار کنم باز کمت دارم را

عقل پنهان شده و قلب عیان می خواهد

 

بر سر عهد گران هستم و تنها ماندم

کار سختیست ولی قلب چنان می خواهد

 

 

  آرش شهیرپور


دیگر اشعار : آرش شهیرپور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد

بدست علیرضا بابایی در دسته امیر طاهری تاریخ : 94/3/22 ساعت : 10:9 صبح

هر چه کردم که فراموش کنم

هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد

رفتم از خاطر و ، دلتنگِ دلم گاه نشد

 

او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود

تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد

 

گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است

کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد

 

آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت

هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد

 

من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند

سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد

 

دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟

هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد

 

 

امیر طاهری

 


دیگر اشعار : امیر طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت

بدست علیرضا بابایی در دسته علی باقری تاریخ : 94/3/20 ساعت : 7:7 عصر

دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت

دیـگـر زیـاد پـای تو مـانـدن صـلاح نـیسـت

این قصه را به طول کشاندن صلاح نیست

 

ایـن را بـدان به راه تـو دولا و خـم شـده

دیگر شتر سواری و راندن صلاح نیست

 

روزی صـلاح بـودی و ایـن ارتـبـاط را

حالا به انتها نرساندن صلاح نیست

 

هـمـراه خـاطرات؛ تـو را خـاک مـیکـنـم

بر این مزار فاتحه خواندن صلاح نیست

 

یک عالمه بدی و...صد افسوس بیش از این

شرح تـو را بـه شـعر نـشانـدن صـلاح نـیـست

 

 

علی باقری


دیگر اشعار : علی باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

بدست علیرضا بابایی در دسته شیرین خسروی تاریخ : 94/3/17 ساعت : 9:46 صبح

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

 

باشـد بـــرو بـعــد از تـــو هـم مـن می تـوانـم

سـرشـار از عـشـق و پــر از شـادی بـمـانــم،

 

این اشک ها از شـوق یک فصل جدیـد است

دارم تـــو را از چـشـم هـایــم می تــکــانــم

 

حـالا رهـایــم از تـــو می خـواهــم از امــروز

قــدر تـمــام لـحـظـه هـایــم را بـدانــم

 

بــیـــزار بــودم از بـه امــیــد تــو بــودن

ایـنـکـه تــو مجـبـورم کـنـی شـاعـر بـمـانـم

 

یـادت می آیـد حـرف شـیـریـنـم تــو بـودی

مـثـل شکـر حـل می شدی در استکانـم؟

 

دیـدی چـگـونـه روی لـب هایـم تـرک خورد

شعـری که می شد از تـه قـلـبـم بخوانـم؟

 

بـاشـد بــرو حـالا کـه احـسـاسـی نـداری

بـاشـد بـرو بـعـد از تــو هـم مـن می توانـم   ...

 

 

شیرین خسروی


دیگر اشعار : شیرین خسروی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا حسینی تاریخ : 94/3/15 ساعت : 9:49 صبح

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

 

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

یا نگاهم بکند چشم تو مجبور که نیست

شده یک روز بیایی به دلم سر بزنی

با توام ! خانه ی تنهایی من دور که نیست

آنکه با دسته گلی حرف دلش را میزد

پردرد است ولی مثل تو مغرور که نیست

نازنین! عشق که نه ، اخم شما قسمت ماست

عاشقی های تو با این دل رنجور که نیست

تو مرا دیدی و از دور به بیراهه زدی

تو نگو نه ، دل دیوانه ی من کور که نیست

خواستم دل بکنم از تو ولی حیف نشد

لعنتی غیر تو با هیچ کسی جور که نیست

مشکل اینجاست نگفتی تو به من ? می دانم

تو نمی خواهی عزیزت بشوم زور که نیست

 

 

   زهرا حسینی


دیگر اشعار : زهرا حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان نصری تاریخ : 94/3/14 ساعت : 10:15 صبح

در آغوشم بگیر

در نبودت گریه ها کردم، در آغوشم بگیر

گریه کردم، گریه ها هر دم، در آغوشم بگیر

 

ابر دلتنگی کمی لبریز باران ها شده

زیر چتر آهسته و نم نم در آغوشم بگیر

 

با همان شرم و حیای ناز و معصومانه ات

چشم خود بگذار روی هم، در آغوشم بگیر

 

آنقَدَر دلتنگ تو هستم که وقتی آمدی

تو بدون صحبتی محکم در آغوشم بگیر

 

گرچه می دانم بعید است انتظارم، لا اقل

در درون دفتر شعرم در آغوشم بگیر

 

احسان نصری


دیگر اشعار : احسان نصری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند

بدست علیرضا بابایی در دسته سید تقی سیدی تاریخ : 94/3/13 ساعت : 11:3 صبح

آیینه شکسته

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند 

درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند 

 

آسمان بر سرم آوار شد آن لحظه که گفت 

قسمت این است بنا نیست که تغییر کند 

 

گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست 

قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند 

 

گفت دکتر: من و تو مشکلمان کم خونیست 

خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند 

 

در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم 

که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند 

 

خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم 

نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند 

 

مشت بر آینه کوبیدم و گفتم شاید 

بشود مثل تو را آینه تکثیر کند

 

سیدتقی سیدی


دیگر اشعار : سید تقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   36   37   38   39   40   >>   >

محبوب کردن