سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 45 ، بازدید دیروز: 340 ، کل بازدیدها: 13201287


صفحه نخست      

عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل

بدست علیرضا بابایی در دسته پوریا شیرانی تاریخ : 93/11/14 ساعت : 12:10 عصر

عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل

 

از سر زلف تو پیداست که "سر" می خواهی

از فروپاشی یک شهر خبر می خواهی


عشق، میدان جنون است نه پس کوچه ی عقل

دل دیوانه مهیاست! اگر می خواهی..


میوه ام عزت و آزادگی ام بود که رفت

از تهی دستی یک سرو، ثمر می خواهی؟


شاخه ی خویش شکستم که عصایت باشم

تو ولی از من افتاده، تبر می خواهی


عطر گیسوی تو تا ملک سلیمان رفته ست

زلف وا کرده ای و شانه به سر میخواهی


"مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز"!

مصلحت نیست که از هرکه نظر میخواهی..


وصف تو کار کسی نیست بجز "حافظ" و من

عاشقی اهل دل و اهل هنر میخواهی...

 

پوریا شیرانی


دیگر اشعار : پوریا شیرانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/11/13 ساعت : 8:58 صبح

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست

ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست

 

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز

هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

 

به جرم عشق تو باشد که آتشم بزنند

برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

 

گل سپیده به دشت سپید می روید

سپیدبختی این روزگار کافی نیست

 

خودت بخواه که این انتظار سر برسد

دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد

بدست علیرضا بابایی در دسته زهرا غفاری تاریخ : 93/11/12 ساعت : 6:40 عصر

مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد

 

مثل ماهی که شب از حوضچه جان می گیرد 

قلب من لحظه ای از تو ضربان می گیرد 


پیش تو دفترم از حس تغزل پرشد 

طبع شعرم تو که باشی جریان می گیرد 


از تب عشق گریزان شدم اما با تو 

کوه خاموش که باشد فوران می گیرد 

 

سبک نقاشی چشمان سیاهت سخت است 

چند سالی ست دل فرشچیان می گیرد 


آرش از پلک تو سر نیزه و انگار هنوز 

دارد از حالت ابروت کمان می گیرد 

. . . 

تا شکارم بکنی آه . . . که عاشق شده ام 

تیر تو قلب مرا باز نشان می گیرد 


شده ام بره در آغوش تو گیر افتادم

 آه . . یکروز تورا آه شبان می گیرد

 

زهرا غفاری


دیگر اشعار : زهرا غفاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گردباد آرزو

بدست علیرضا بابایی در دسته حمیدرضا نادری تاریخ : 93/11/11 ساعت : 6:52 عصر

 

چه شد در آسمان ها این که دزدیدند ماهم را

 به نامردی چنین دادند مزد اشتباهم را

 

زدند آن گونه گاو آهن به دشت باورم آن روز

 که من گم کرده ام در سر زمین خویش راهم را

 

تکان خوردم تکانی آنچنانی در مدار خویش

 و با ریگ بیابان کرده ام قاتی نگاهم را

 

پس از ویرانه ی آه تو دودم سر بر آورده

 هزاران گردباد آرزو پیچانده آهم را

 

 مدارا می کنم با خود که دستم بسته می باشد

 وگرنه می زنم بر شیشه ام سنگ سیاهم را

 

ز شهر کاشمر زیبا رخی ما را پریشان کرد 

 وگرنه من بلد بودم مسیر زادگاهم را

 

حمیدرضا نادری


دیگر اشعار : حمیدرضا نادری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

بدست علیرضا بابایی در دسته سید مهدی نقبایی تاریخ : 93/11/10 ساعت : 2:57 عصر

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود

 

شاید تمام قصه مـا ایـن ســـه جــــمله بود
آشوب بـودی آمـدی و رد شـدی ، همـــین

من سطحی از تـرک شـده بودم که بشکنم
تو آخـریـن تلنگر این سـد شـدی ، همـــین

هـرگـز تـو انـتـخاب نکـردی مـرا ، فـقـط
گاهی بر این دو راهه مردد شدی ، همین

حـذف بـیـای قـافـیه هـا کــــــار تـو نـبـود
تو بـاعـث ردیـف نـیـامـد شـدی ، همـــین

حـرفـی کـه در دقــایـق زخــمی انـتـظـــار
تـیـر خــلاص را بــه دلــم زدی ، همـــین

بـا ایـن هـمـه شـکایـتـی از تـو نـمی کــنـم
تنها قبول کن که کمی بد شدی...همـــین !

سید مهدی نقبایی


دیگر اشعار : سید مهدی نقبایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/11/10 ساعت : 2:50 عصر

صبحت بخیر آفتابم

 

صبحت به خیر آفتابم!...دیشب نخوابیدی انگار

 این شانه ها گرم و خیسند...تا صبح باریدی انگار

 دنیای تو یک نفر بود...دنیای من خالی از تو...

 من در هوای تو و...تو جز من نمی دیدی انگار

 هربار یک بغض کهنه، روی سرت خالی ام کرد

 تو مهربان بودی آنقدر...طوری که نشنیدی انگار

 گفتم که حالِ بدم را فردا به رویم نیاور

 با خنده گفتی: تو خوبی...یعنی که فهمیدی انگار

 تا زود خوابم بگیرد...آرام...آرام...آرام…

 از "عشق" گفتی...دلم ریخت...اما تو ترسیدی انگار

 گفتی: رها کن خودت را...پیشم که هستی خودت باش

 گفتم: اگر من نباشم!؟...با بغض خندیدی انگار

 صبح است و تب دارم از تو...این گونه ها داغ و خیسند

 در خواب، پیشانی ام را با گریه بوسیدی انگار...!

 

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/24 ساعت : 8:54 صبح

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی ست

 آینده ی ما دورتر از آیینه بینی ست

 

ما هرچه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

 

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست

 

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست

 

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست

 

“فاضل نظری”


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

رنج فراق هست و امید وصال نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/10/21 ساعت : 4:2 عصر

 

فردا اگر بدون تو باید به سر شود

فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست

بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود

رنج فراق هست و امید وصال نیست

این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود

رازی نهفته در پس حرفی نگفته است

مگذار درد دل کنم و دردسر شود

ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند

دیگر قرار نیست کسی با خبر شود

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است

بگذارگفتگو به زبان هنر شود

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشد گوشی خریدار غزل هایم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/10/20 ساعت : 7:10 عصر

 

 

گرفتی آسمانم را به جایش پر به من دادی  

ز  من یک غم گرفتی صد غم دیگر به من دادی

 چه شد که له له پرواز را از خاطرم  بردی؟

 زمینی تر شدم هر چند بال و پر به من  دادی

 تو هم ای نوبهار احیا نکردی شاخه هایم را  

که  مشتی سم و آفت ، جای بار و بر به من دادی   !

به  روی زخمهایم با نمک مرهم شدی ، دنیا  

ازآب دیده ام پر بود اگر ساغر به من دادی

 نشد گوشی خریدار غزل هایم؛ فقط غم بود

 اگر یک اهل دل زین قوم ناباور به من دادی

از آن بالا بیا پایین دمی ای شیخ تا بینی

عذابی را که قولش را خود از منبر به من دادی!

زبان عقل و دینم را نمی فهمد؛ خداوندا

مسلمان کردی اما یک دل کافر به من دادی

تنم را گرچه چون خاکستری در دست باد اما

دلی چون آتشی در زیر خاکستر به من دادی...

علی ارجمند

 

 


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سکوت کردی و رفتی

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/10/18 ساعت : 10:31 عصر

 

بهار رفت و زمستان من تمام نشد

عذاب باغچه باسوختن تمام نشد

چه کوه ها که نهادند سر به شانه ی هم

در این میانه غم کوهکن تمام نشد

  "کجای این شب تیره...کجا بیاویزم  *"

که از تو حسرت این پیرهن تمام نشد    

سکوت کردی و رفتی...ولی درون سرم

صدای ممتد سوت ترن تمام نشد

دلم گرفت...دلم تنگ شد...دلم ترکید  ...

دلم تمام...ولی عمر من تمام نشد

 

اصغر معاذی

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

محبوب کردن