سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 58 ، بازدید دیروز: 340 ، کل بازدیدها: 13201300


صفحه نخست      

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحسین انصاری تاریخ : 93/10/12 ساعت : 10:26 صبح

تو را دل برگزید و کار دل شک بر نمی دارد

 

تو را دل برگزید و کار دل شک برنمی دارد

که این دیوانه هرگز سنگ کوچک برنمی دارد

 

تو در رویای پروازی ولی گویا نمی دانی

نخ کوتاه دست از بادبادک برنمی دارد

 

برای دیدن تو آسمان خم می شود اما

برای من کلاهش را مترسک برنمی دارد

 

اگر با خنده هایت بشکنی گاهی سکوتش را

اتاقم را صدای جیرجیرک برنمی دارد

 

بیا بگذار سر بر شانه های خسته ام یک بار

اگر با اشک من پیراهنت لک برنمی دارد

 

"عبدالحسین انصاری"

وبلاگ شاعر : http://dobaitee.blogfa.com/


دیگر اشعار : عبدالحسین انصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دیگر رسیده است زمان رسیدنت

بدست علیرضا بابایی در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/10/6 ساعت : 5:25 عصر

کی میرسم به لذت در خواب دیدنت
سخت است سخت از لب مردم شنیدنت

 
هرکس که این ستاره ی دنباله دار را
یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت

 
از مثل سیل آمدنت حرف می زند
از قطره قطره بر دل خارا چکیدنت

 
پروانه ها به سوختنت فکر می کنند
تک شاخ ها به در دل طوفان دویدنت

 
من …من ولی به سادگی ات مهربانی ات
گه گاه هم به عادت ناخن جویدنت

 
آخر، انار کوچک هم بازی نسیم  !
دیگر رسیده است زمان رسیدنت

 
پایین بیا که کاسه ی دریوزگی شده است
زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت

 
یا زودتر به این زن تنها سری بزن
یا دست کم اجازه بده من به دیدنت  …

پانته آ صفایی بروجنی


دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان اکابری تاریخ : 93/10/4 ساعت : 9:1 عصر

 

تو را چه نام دهم من ، فرشته یا که پری ؟

برای من تو خدایی دمیده در بشری

 

تو می رسی و دلم را … تلاش بیهوده ست

نمی شود که نبازم نمی شود نبری

 

اگر تو عیب مرا هم نشان دهی غم نیست

که مثل آینه ها صادقانه می نگری

 

هنوز بعد تو سرگرم خاطرات توام

تو ای ستاره چه دنباله دار می گذری

 

برای با تو نشستن اگر چه من هیچم

برای بودن با من تو بهترین نفری

 

به بوی زلف تو از خویش می روم بی شک

شبی دوباره اگر شانه ای به مو ببری

 

تو مثل رودی و من مثل شاخه ای خشکم

خوشم به بودن با تو خوشم به دربدری

 

احسان اکابری


دیگر اشعار : احسان اکابری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نیمه ی دیوانه!

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 93/10/3 ساعت : 1:56 صبح

 

 

مرا  وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی

مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی

 

_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب

تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی...

 

نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود

کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی

 

به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید

دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی

 

من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو

مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی

 محمدرضا طاهری


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پرنده باش

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد رشیدی پور تاریخ : 93/9/27 ساعت : 8:55 عصر

 

پرنده باش، دل آسمان برای تو تنگ است
اگرچه آنچه به راه تو دوخته ست، تفنگ است

نترس، اهلی دنیا نشو، به خاک نشستن
برای آن که دلش رنگ آسمان شده، ننگ است

همین نشانه ی خوبی ست از شکست نخوردن   
همین که با تو زمانه هنوز بر سر جنگ است

کسی به کشتی در گل نشسته، چشم ندارد
همیشه شیشه ی عمر قطار، مقصد سنگ است

پرنده باش و بپر، فارغ از مسیر و رسیدن
همین پریدنت ای جرأت دوباره، قشنگ است

"سجاد رشیدی پور  "

 


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

برای من

بدست علیرضا بابایی در دسته جواد زهتاب تاریخ : 93/9/25 ساعت : 12:45 عصر

از عاشقی نشانه بیاور برای من
من عاشقم، بهانه بیاور  برای من  

من قانعم، کبوتر پرواز نیستم
یک دام، آب و دانه بیاور برای من

یک زنجره شبانه برایت می‌آورم
یک حنجره ترانه بیاور برای من

یک ذره مهربان شو و با مهربانی‌ات
خورشید را به خانه بیاور برای من

از های و هوی صلح بزرگان دلم گرفت   
یک قهر کودکانه بیاور برای من

جواد زهتاب

 

 


دیگر اشعار : جواد زهتاب
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بی تو در کوچه باد می آید

بدست علیرضا بابایی در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/9/20 ساعت : 6:28 عصر

 

ناگهان آمدی به خلوتِ من، تا به خود آمدم دچار شدم
عشق من بودی و نفهمیدم تا که رفتی و بی قرار شدم

مثل گلدان خشکِ کنج حیاط، در خودم دفن می شدم هر روز
بوسه هایت شکوفه زارم کرد با نسیم تنت بهار شدم

ناگهان ریختی در آغوشم... سرم افتاد روی شانه ی تو
سیل موهات روی شانه ی من، من دلم ریخت...آبشار شدم

عطر گلهای سرخ پیرهنت، گرم و آرام در تنم پیچید
خوشه خوشه پُر از تبِ انگور... دانه دانه پُر از انار شدم

خنده هایت... دریچه ای به بهار،چشمهایت... پیاله های شراب
دور از خنده های تو دلتنگ...دور از چشم تو...خمار شدم

یک شب از کوچه باد می آمد، ناگهان ریختی از آغوشم ...
بعد از آن شب پُراز هوای سفر، بعد ازآن شب پُراز قطار شدم

عاقبت مثل قلعه های شنی، بی تو می میرم از ادامه ی باد...
بی تو می ترسم از غبار شدن... بی تو "در کوچه... باد می آید!..."*
اصغر معاذی

*"فروغ"

 


دیگر اشعار : اصغر معاذی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به هر سازی برقصانم

بدست علیرضا بابایی در دسته تکتم حسینی تاریخ : 93/9/17 ساعت : 12:59 صبح

هیاهوی غریب و مبهمی پیچیده در جانم
پرم از حس دلگیری که نامش را نمی دانم

تو اقیانوس سرشار از تلاطم های آرامی
و من دریاچه ی اشکی که دایم رو به طغیانم

بزن نی باز غوغا کن..بزن دف شور برپا کن
به هر سوزی بگریانم به هرسازی برقصانم

ببین آیینه وار از حس تصویر تو لبریزم
تو آرامی من آرامم،پریشانی پریشانم

اگر شعری نوشتم رونویسی از نگاهت بود
که این دیوانگی ها را من از چشم تو می خوانم

تکتم حسینی

 


دیگر اشعار : تکتم حسینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مرا بگذار و بگذر

بدست علیرضا بابایی در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/9/15 ساعت : 3:10 عصر


 

من آن چوپان بی دینم که پیغمبر نخواهم شد

مرا بگذار و بگذر چون از این بهتر نخواهم شد


نخواهم شد شبیه این همه پیغمبر کافر

شبیه این همه پیغمبر کافر نخواهم شد


به چندین چشم زخمم دلخوشم با اینکه می دانم

که با هر زخــم چشمی مالک اشتر نخواهــم شد


همین شادی مرا بس که اگر زخمی نپوشاندم

برای گـــرده های دوستان خنجـــر نخواهم شد


نه از پائیز باکم هست و نه از دست تو چون من

گل  ابریشــم  قالیچــه ام  پرپر  نخواهــم  شد


نگو دلواپسم هستی که چشمت زیر گوشم گفت :

برایت  دایه ی  عاشق  تر  از  مادر  نخواهم  شد

 

غلامرضا طریقی

 

 

 


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

پیراهنم...!

بدست علیرضا بابایی در دسته ایرج علی نژاد تاریخ : 93/9/10 ساعت : 1:4 صبح

 

 

پیراهنم پیراهنت را دوست دارد   ...
پیراهنم عطر تنت را دوست دارد

پیراهنم وقتی که می آیی سراغش
آغوشِ گرم و ایمنت را دوست دارد...

پیراهنم ، شب در اتاق گفتگومان
پیراهن از تن کندنت را دوست دارد

پیراهنم چشمش تو را خیلی گرفته
نامرد چشمِ روشنت را دوست دارد

خوب او حسودست و تو را از چشم مردم
پیداست ! پنهان کردنت را دوست دارد

پیراهنم دلتنگ میگردد برایت
تنگِ غروب و دیدنت را دوست دارد

آهسته در گوشت بیا چیزی بگویم
پیراهنم ، پیراهنت را دوست دارد ...

ایرج علی نژاد 

 

 


دیگر اشعار : ایرج علی نژاد
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

محبوب کردن