سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 27 ، بازدید دیروز: 340 ، کل بازدیدها: 13201269


صفحه نخست      

مثل ابری پا به ماه آبستن بغضم ولی...

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه فرمانی تاریخ : 93/9/8 ساعت : 10:4 عصر

 

گم شدن در بازوان تنگ دنیایی بزرگ

فکرهایی کوچک اماساکن جایی بزرگ

با غم ای کاش ها سرکردن هرروزه و

انتظاردیدن تعبیررویایی بزرگ

دلخوشی کوچکی آوردعشق و پشت آن

ایستاده خط قرمزهای امایی بزرگ

در سر رودی اگرشوق سرازیری نبود

بسترش راهی نمیشد سوی دریایی بزرگ

مثل ابری پابه ماه آبستن بغضم ولی

خودخوری را یاد من دادند غم های بزرگ

سال ها گشتیم اما عاقبت جز این نبود:

مرگ تنها پاسخی پشت معمایی بزرگ

مرضیه فرمانی

 


دیگر اشعار : مرضیه فرمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حالا که آمدهای

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا عبدالملکیان تاریخ : 93/8/25 ساعت : 3:20 عصر

حالا که آمده‌ای
توان ایستادن ندارم
بنشین
سر بر زانوانم بگذار
حالا که آمده‌ای
دیگر نه شاعرم نه عاشق
فقط این پنجره را ببند تا دلم نگیرد
حالا که آمده ای
همین جا بنشین و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است ..
حالا که آمده‌ای
گریه نمی‌کنم
این باران از آسمان دیگری است ..
حالا که آمده‎ای
چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند

حالا که آمده‌ای
می گویم چه ماجرای قشنگی است
کبوترها دانه‌هایشان را در زمین می خورند و
امتحانشان را در آسمان پس می دهند

حالا که آمده ای
نمی خوابم
وقتی منتظر کسی نیستی چه قدر بیداری بهتر است ..

حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری! …..

“محمدرضا عبدالملکیان”


دیگر اشعار : محمدرضا عبدالملکیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی صفری تاریخ : 93/8/25 ساعت : 3:9 عصر

مشکلی نیست ، بگویند طرف کم دارد

حال دیوانه کجا قصه مبهم دارد

 

جبرئیلم اگر امروز ، به من خرده نگیر

دکمه در دکمه تنت حضرت مریم دارد

 

باز با ارتش زیبایی تو درگیرم

خط چشمت خبر از خط مقدم دارد

 

لای موهات اسیرم ، تو مرا دار بزن !

آنکه پیروز شده حق مسلم دارد

 

بعد هر حادثه امداد رسانی رسم است

لعنتی ! لمس تنت زلزله بم دارد

 

وعده های سر خرمن همه ارزانی شیخ

با تو هر لحظه دلم میل جهنم دارد

 

علی صفری


دیگر اشعار : علی صفری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/8/18 ساعت : 2:54 عصر

 

شب در سکوتِ آینه آشوب می کنی

حالم بد است، حالِ مرا خوب می کنی

 

بیدار می کنی تو گلوی پرنده را

هاشور می زنی به لبم طرحِ خنده را

 

من بُهتِ سرد و ابریِ یک آه ممتدم

در درّه ی عمیقِ نگاهت مردّدم!

 

لبخند را به روی لبم قاب می کنی

رسمِ قدیمِ آینه را باب می کنی

 

ماه از لبانِ شیری تو آب می‌خورَد

صدها ستاره بر تنِ تو تاب می خورَد!

 

عالَم برای خواندنِ تو گوش می شود

شب پیشِ چشم های تو خاموش می شود….! *

 

یدالله گودرزی(شهاب)

با تشکر از یلدا محمدیگل تقدیم شما بخاطر پیشنهاد این شعر

دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

بدست علیرضا بابایی در دسته سید تقی سیدی تاریخ : 93/8/15 ساعت : 9:8 صبح

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

 

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود 

سر تمام عزیزانتان جدا نشود

 

برادران شما را یکی یکی نکُشند

میان حرمله ها عمه ای رها نشود

 

کسی به چشم ترحم نگاهتان نکند

خطاب دختر ساداتتان "گدا" نشود

 

مباد قسمت طفلانتان شود سیلی

ح س ی ن گفتن طفلی هجا هجا نشود

 

هوای دست حرامی به مَعجَری نرسد

لگد جواب سوال "مرا کجا..." نشود

 

جوان روانه به میدانِ بی کسی نکنید

شب عروسی دامادتان عزا نشود

 

در آن میانه شنیدم که کودکی میگفت

عمو اگر که بیفتد، دوباره پا نشود ؟

 

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

سر تمام عزیزانتان جدا نشود

 

سید تقی سیدی


دیگر اشعار : سید تقی سیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گنجشک پر، جبریل پر، بابا سه نقطه

بدست علیرضا بابایی در دسته علی اکبر لطیفیان تاریخ : 93/8/14 ساعت : 11:37 صبح

رقیه

 

گنجشک پر، جبریل پر، بابا سه نقطه

من پر، تو پر، هرکس شبیه ما سه نقطه

 

عمه نه، عمه بال‌هایش پر ندارد

حالا بماند در خرابه تا سه نقطه

 

این محو یکدیگر شدن در این خرابه

یا این که ما را می‌پراند یا سه نقطه

 

اصلاً چرا من خواستم پیشم بیایی

بابا شما که پا نداری تا سه نقطه

 

یادت می‌آید روزهای در مدینه

دو گوشواره داشتم حالا سه نقطه

 

وقتی لبت را زیر پای چوب دیدم

می‌خواستم کاری کنم امّـا سه نقطه

***

انگشت خود را جمع کرد و ناگهان گفت

انگشت پر، انگشتر بابا سه نقطه

علی اکبر لطیفیان

دیگر اشعار : علی اکبر لطیفیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از این به بعد اگر بی بهانه گریه کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته صادق فغانی تاریخ : 93/8/13 ساعت : 7:0 صبح

وقتش رسیده

 

از این به بعد اگر بی بهانه گریه کنم

به من نخند و نگو مخفیانه گریه کنم


همان ترانه که با هم به خنده می خواندیم

زمان آن شده با آن ترانه گریه کنم


زمانه خواست که دود از سرم بلند شود

زمانه خواست ته قهوه خانه گریه کنم


تمام عمر به ساز زمانه رقصیدم

بگو چگونه به ساز زمانه گریه کنم؟


تو در مقابل و ایمان و عقل پشت سرم

مرددم چه کنم در میانه گریه کنم؟


تو را فقط برسانم به خانه ات.. خود را

سریعتر برسانم به خانه گریه کنم.

 

صادق فغانی


دیگر اشعار : صادق فغانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شمع سحرگاهی

بدست علیرضا بابایی در دسته ضیاء مصباحی تاریخ : 93/8/12 ساعت : 7:0 صبح

شمع سحرگاهی

 

من از شب های تنهایی، هزاران داستان دارم

درون دل نمی دانی، چه اندوهی نهان دارم

 

چه می پرسی زسوز دل، که چون شمع سحرگاهی

زعشق بی سرانجامم، بسی آتش به جان دارم

 

به باد نیستی دادم اگر خاکستر عمرم

ولی شادم که عشقت را به سینه جاودان دارم

 

بیا ای آرزوی دل، دمی بشنو نوای دل

که این آوای مشتاقی، به یادت هرزمان دارم

 

روم کُنجی به خاموشی، کنم سر زیر پر بی تو

نه دیگر شوق پروازی، نه میل آشیان دارم

 

به یاد آن شب وصلی که در پایت به سَر کردم

کنون عمریست کز حسرت، دوچشم خونفشان دارم

 

به جامی تازه کن ساقی، خدارا کام خشکم را

که من امشب زناکامی، غمی بس بیکران دارم

 

پس از آن با تو بودن ها، در آغوشت غنودن ها

دگر اکنون چه امیدی ،به بودن در جهان دارم


" ضیاء مصباحی "


دیگر اشعار : ضیاء مصباحی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنم

بدست علیرضا بابایی در دسته حسنا محمدزاده تاریخ : 93/8/11 ساعت : 10:31 صبح

خانه آبی

 

وقتی بیایی سینه را ، خانه تکانی می کنم
رنگ تمام پرده‌ها را آسمانی می کنم


وقتی بیایی روز و شب چون کودکان نو سخن
با ذوق ، در دنیای تو شیرین زبانی می کنم


آنقدر خیره مانده ام بر عکس‌های کهنه ات
انگار دارم قاب‌ها را هم روانی می کنم


طاقت نمی آرم کسی آیینه ات را بشکند
با قیل و قال سنگ‌ها هی مهربانی می کنم


من با تمام واژه‌ها اتمام حجت کرده ام
شعر تو را ... شور تو را ... روزی جهانی می‌کنم


یک جای دنیا – شعر- با هم آشتی‌مان می دهد
آنوقت هر شب در هوایت شعر خوانی می کنم


دیگر چه فرقی می کند من پیر باشم یا جوان؟!
وقتی تو باشی تا ته دنیا جوانی می کنم

 

حسنا محمدزاده


دیگر اشعار : حسنا محمدزاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود

بدست علیرضا بابایی در دسته نوید اسماعیل زاده تاریخ : 93/8/11 ساعت : 9:6 صبح

 

به خودش آمد و فهمید که چشمش تر بود
دو قدم مانده به بالای سر اکبر بود

تازه فهمید چه روزی به سرش آمده است
یا که بهتر چه به روز پسرش آمده است

پسر دسته گلش را چو گل پرپر دید
هر طرف را که نظر کرد علی اکبر دید

مثل مه پاره ی افتاده به خاک است تنش
در هم آمیخته خون و بدن و پیرهنش

نه توانست بغل گیرد و نه بوسه زند
نه توانست بماند نه از او دل بکند

زخم قلب پدر از جسم پسر بدتر بود
اربا اربا دل بابای علی اکبر بود

دشت مانده است وسواری که زمین گیر شده
تن صدچاک پسر دیده ،پدر پیر شده

ناله اش بین کف و هلهله ها گم شده بود
گریه اش مایه ی خندیدن مردم شده بود

ارتفاع بدنش تا به زمین کم شده بود
همه گفتند رکوع است ز بس خم شده بود

پسری مانده به خاک و پدری می نگرد
مانده حیران که چگونه بدنش را ببرد

چون که این چاک ترین جسم میان شهداست
مدد از کل جوانان بنی هاشم خواست

خوب شد بار دگر بوسه بر آن لب نگذاشت
ور نه می مرد از آن بوسه....که زینب نگذاشت

نوید اسماعیل زاده


دیگر اشعار : نوید اسماعیل زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   41   42   43   44   45   >>   >

محبوب کردن