سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1658 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097740


صفحه نخست      

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی محمد محمدی تاریخ : 93/2/13 ساعت : 9:10 صبح

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

 

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

هر دو دنبال دلِ گمشده ای ، دربدریم

 

ما که محتاج نفسهایِ همیم ، آه ! چرا

از کنار تنِ یخ کرده ی هم می گذریم؟

 

ما دو کبکیم – هواخواهِ هم – امّا افسوس

هردو پر بسته ی چنگالِ قضا و قدَریم

 

آسمان ، یا که قفس !؟ آه ! چه فرقی دارد

سرِ پرواز نداریم که ، بی بال و پَریم

 

حال ، دیگر من و تو ، فاصله مان فرسنگ است

گرچه دیوار به دیوارِ هم و "در " به "دریم "

 

همه ی ترسم از این بود : می آید روزی

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

 

علی محمد محمدی


با تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد این شعر

دیگر اشعار : علی محمد محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/12 ساعت : 3:46 عصر

شانه ات رادیر آوردی سرم را باد برد

خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد


من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند

نیمم آتش سوخت،نیم دیگرم را باد برد


از غزلهایم فقط خاکستری مانده به جا

بیت های روشن و شعله ورم را باد برد


با همین نیمه همین معمولی ساده بساز

دیر کردی نیمه ی عاشق ترم را باد برد


بال کوبیدم قفس را بشکنم عمرم گذشت

وا نشد بدتر از آن بال و پرم را باد برد


حامد عسکری


دیگر اشعار : حامد عسکری

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/2/12 ساعت : 3:30 عصر

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

 

رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است

بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است


من به دنبال کس‍ی بودم که "دلسوزی" کند

همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است


من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد

سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!


خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است

از همان روز نخست آوار باشد بهتر است


گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن

گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است


حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

تو را آن گونه میخواهم که باغی باغبانش را

بدست در دسته علی سلیمانی تاریخ : 93/2/12 ساعت : 3:17 عصر

 

تورا ان گونه میخواهم که باغی باغبانش را

تو را آن گونه می‌خواهم که باغی باغبانش را

شبیه مادر پیری که می‌بوسد جوانش را


من آن سرباز دلتنگم، که با تردید در میدان

برای هیچ و پوچ از دست خواهد داد جانش را


پریشانم شبیه پادشاهی خفته در بستر

که بالای سرش می‌بیند امشب دشمنانش را


تو در تقویم من روزی نوشتی دوستت دارم

از آن پس بارها گم کرده‌ام فصل خزانش را


شبی در باد می رقصند موهایت،یقین دارم

شبی بر باد خواهد داد مردی دودمانش را


پرستویی که با تو هم قفس باشد،نمی‌ ترسد

بدزدند آب و نانش را، بگیرند آسمانش را


تو ماهی باش تا دریا برقصد،موج بردارد

تو آهو باش تا صیاد بفروشد کمانش را


من آن مستم که در می‌خانه‌ای از دست خواهد رفت

اگر دستان تو پر کرده باشد استکانش را


علی سلیمانی


دیگر اشعار : علی سلیمانی

یا ما نمی فهمیم یا این ها نمی فهمند

بدست در دسته حامد بهاروند تاریخ : 93/2/12 ساعت : 12:48 صبح

یا ما نمی فهمیم یا این ها نمی فهمند

 

یا ما نمی فهمیم یا این ها نمی فهمند

دیوانه ها چیزی از این دنیا نمی فهمند

 

مانند جمع دانش آموزان مردادی

بر تخته ها زُل می زنند اما نمی فهمند

 

مردم که حسی بیشتر از خنده ای بی روح

از بغض سنگین مونالیزا نمی فهمند

 

نوزادهاشان شیر را با خنده می نوشند

زود است اما از همین حالا نمی فهمند!

 

لعنت بر این تاریخ بی تاریخ آدم ها

وقتی همه " ما "یند و هیچ از " ما " نمی فهمند

 

مرداب ها همواره در یک خلوت موهوم

جان می دهند و چیزی از دریا نمی فهمند

 

باید به رسم الخط خنده شعر بنویسیم

این ها زبان گریه ی ما را نمی فهمند

 

حامد بهاروند


دیگر اشعار : حامد بهاروند

می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر

بدست علیرضا بابایی در دسته احسان نصری تاریخ : 93/2/11 ساعت : 10:5 عصر

می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر

 

می شوی با من عجین، حتی از این هم بیش تر

می شوی حتی "خودم"، حتی ز "خود" هم، خویش تر

 

هرچه دنیا می تواند بعد از این زخمم زند

زخم دنیا "زهر عقرب"، خنده ات هم نیشتر

 

بعد از این تنها تو را، چشمم تماشا می کند

می شود چشمان من حتی از این درویش تر

 

من فقط افسوس این را می خورم، اینکه چرا

آشنا با من نبودی از زمانی پیش تر؟

 

عاشقی را ما به شکل دیگری معنا کنیم

"عقل" و "دل" همراه با هم، مصلحت اندیش تر

 

گرچه عشقی این چنین را بر نمی تابد جهان

من شنیدم: هرکه بامش بیش، برفش بیش تر

 

چند ماهی دیگر از خدمت نمانده، بعد از آن

خطبه عقدی می کند ما را به هم، همخویش تر

 

احسان نصری

سرباز عاشق


دیگر اشعار : احسان نصری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت

بدست علیرضا بابایی در دسته سعید بیابانکی تاریخ : 93/2/11 ساعت : 1:1 عصر

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت

 

ای آنکه دوست دارمت، اما ندارمت

بر سینه می فشارمت، اما ندارمت

 

ای آسمان من که سراسر ستاره ای

تا صبح می شمارمت، اما ندارمت

 

در عالم خیال خودم چون چراغ اشک

بر دیده می گذارمت، اما ندارمت

 

می خواهم ای درخت بهشتی ، درخت جان

در باغ دل بکارمت، اما ندارمت

 

می خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل

بر سر نگاه دارمت، اما ندارمت

 

سعید بیابانکی


تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : سعید بیابانکی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شکستنی تر از آنم که سنگ برداری

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی صادقی تاریخ : 93/2/10 ساعت : 12:3 عصر

شکستنی تر از آنم که سنگ برداری

 

شکستنی‌تر از آنم که سنگ برداری

و یا به خاطره‌ای دیرسال بسپاری


تویی که می‌روی از پیش من ، نمی‌دانم

چه‌قدر از من و حال دلم خبر داری ؟


من و دل و غزلم سال‌هاست زندانیم

در این اتاقک مرطوب چاردیواری


گره زدند مرا مثل عنکبوتی پیر

به تار حوصله‌ی روزهای تکراری


مرا بگیر و تماشا کن و سپس بشکن

همیشه آینه پیدا نمی‌کنی .. آری ..


 مجتبی صادقی 


دیگر اشعار : مجتبی صادقی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می نوشمت که تشنگی ام بیشتر شود...

بدست در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 93/2/10 ساعت : 9:14 صبح

 

می‌نوشمت که تشنگی‌ام بیشتر شود

آب از تماس با عطشم شعله‌ور شود


آنگاه بی‌مضایقه‌ تر نعره می‌کشم

تا آسمان ِ کر شده هم با خبر شود


آن‌قدرها سکوت تو را گوش می‌دهم

تا گوشم از شنیدن ِ بسیار کر شود


تو در منی و شعرم اگر «حافظانه» نیست

«عشقت نه سرسری ست که از سر به در شود»


آرامشم همیشه مرا رنج داده‌ است

شور خطر کجاست که رنجم به سر شود؟


مرهم به زخم ِ بسته که راهی نمی‌برد

کاشا که عشق مختصری نیشتر شود!


"محمد علی بهمنی"


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی

من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی...

بدست در دسته سعدی تاریخ : 93/2/10 ساعت : 9:0 صبح

 

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی


دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی


دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی!


تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی!


بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی


مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی


مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی


تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی


من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی


خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی

 

"سعدی"


دیگر اشعار : سعدی
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

محبوب کردن