سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1348 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097430


صفحه نخست      

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است...

بدست در دسته محمدعلی بهمنى تاریخ : 93/2/17 ساعت : 9:59 صبح

 

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن، مرا کم است


اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است


سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است


تا این غزل شبیه غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است


گاهی تو را کنار خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است


خون هر آن غزل، که نگفتم به‌پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است

 

(محمدعلی بهمنى)

.....................................................................

سپاس و درود فراوان از "سارا" عزیز برای پیشنهاد این قطعه هنری


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنى

گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من...

بدست در دسته نیما سعیدی تاریخ : 93/2/17 ساعت : 9:36 صبح

 

گفتی سلام و شد بریده بریده بیان من

پرسیدی و فتاد به لکنت زبان من 


در سبز و آبی تلاطم دریای چشم تو

شد همچو کبک و برف قصه ی راز نهان من 


با یک نگاه در غم عشقت بسوخت دل

آش نخورده است مثل داستان من


دل بردی و حواس و همه هوش و هستی ام

تنها ز بار غافله جا مانده جان من


عمریست در دلم هوای همان چند ثانیه

آشفته گشته از تو زمین و زمان من


سرتاسر جهان من آن خال روی توست

عالم چه کوچکست به پیش جهان من

 

"نیما سعیدی"

...........................................................................................

سپاسگزاریم از "سپیده" بابت حسن سلیقه در انتخاب این شعر


دیگر اشعار : نیما سعیدی

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم

بدست علیرضا بابایی در دسته سمیه محمدیان تاریخ : 93/2/16 ساعت : 9:57 عصر

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم

 

مرا شکستی و من باز با تو بد نشدم

نشد شبیه تو باشم, نشد, بلد نشدم

 

اگرچه شد بدی ات زخم بر دلم بزند

ولی نشد که خیال تو را به هم بزند

 

بدی نمی کنم و از دلم نمی آید

منی که از بدی ات هم بدم نمی آید

 

نشسته ای به دلم مثل پیرهن به تنم

گذشته کار من از اینکه , از تو دل بکنم

 

مزن به این در و آن در که دست بردارم

تو هر چه هم بکنی باز دوستت دارم

 

خوشم به حال دلم که به درد تن داده است

خوشم, همینکه خیال تو را به من داده است..

 

سمیه محمدیان
با تشکر از سارا

دیگر اشعار : سمیه محمدیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جای من در زندگی خالیست ...

بدست در دسته محمد رضا عبدالمالکیان تاریخ : 93/2/15 ساعت : 10:19 عصر

 

زندگی

جای من خالی ست
جای من در عشق
جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار
جای من در شوق تابستانی آن چشم
جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت
جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت
جای من خالی ست

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را؟!
من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!
می شود برگشت
می شود برگشت و در خود جستجویی کرد
در کجا یک کودک ده ساله
در دلواپسی گم شد؟
در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟

می شود برگشت
تا دبستان راه کوتاهی ست
می شود از رد باران رفت
می شود با سادگی آمیخت
می شود کوچک تر از اینجا و اکنون شد
می شود کیفی فراهم کرد
دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید
در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می دارم
جای من خالی ست
جای من در میز سوم، در کنار پنجره خالی ست
جای من در درس نقاشی
جای من در جمع کوکب ها
جای من در چشم های دختر خورشید
جای من در لحظه های ناب
جای من در نمره های بیست
جای من در زندگی خالی ست

می شود برگشت
اشتیاق چشم هایم را تماشا کن
می شود در سردی سرشاخه های باغ
جشن رویش را بیفروزیم
دوستی را می شود پرسید
چشم ها را می شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست...

محمدرضا عبدالمالکیان


دیگر اشعار : محمد رضا عبدالمالکیان

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم

بدست در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 93/2/15 ساعت : 9:20 عصر

 

ای بکر ترین برکه! هلا سوره ی صافی!

پرهیز کن از این همه پرهیز اضافی!

مهری بزن از بوسه به پیشانی سردم

بد نام که هستیم به اندازه ی کافی!

تلخینه ی آمیخته با هر سخنت را

صد شکر! شکرپاش لبت کرده تلافی!

با یافتن چشم تو آرام گرفتم

چون شاعر درمانده پس از کشف قوافی..

چندی ست که سردم شده دور از دم گرمت..

بر گردنم از بوسه مگر شال ببافی...


علیرضا بدیع



دیگر اشعار : علیرضا بدیع

به تنهایی گرفتارند مشتی بی پناه اینجا...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/2/15 ساعت : 1:17 عصر

 


به‌تنهایی گرفتارند مشتی بی‌پناه اینجا

مسافرخانه رنج است یا تبعیدگاه اینجا


غرض رنجیدن ما بود - از دنیا - که حاصل شد

مکن ای زندگی عمر مرا دیگر تباه اینجا


برای چرخش این آسیاب کهنه دل سنگ
به خون خویش می‌غلتند خلقی بی‌گناه اینجا


نشان خانه خود را در این صحرای سردرگم 
بپرس از کاروان هایی که گم کردند راه اینجا


اگر شادی سراغ از من بگیرد جای حیرت نیست
نشان می‌جوید از من تا نیاید اشتباه اینجا

 

تو زیبایی و زیبایی در اینجا کم گناهی نیست
هزاران سنگ خواهد خورد در مرداب ماه اینجا

 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم...

بدست در دسته شهراد میدری تاریخ : 93/2/15 ساعت : 1:6 عصر

 

شیـرم و از دست آهـــویت فـــراری می شوم

می روم در گوشه ای مشغول زاری می شوم


می سپارم یال و کـــوپال پریشان دست باد

های و هــوی گریه های بیقراری می شوم


می گذارم زیر پا قانون جنگل، هرچه باد

بی خیال آنهمه قانـون مداری می شوم


شیرها حق داشتند از جمع خود طردم کنند

من فقـط ننگــم دلیل شرمساری می شوم


جای خونت  خــون  دلها می خـورم از دست عشــق

اشکم و می جوشم و چون چشمه جاری می شوم


پنج ِ وارونه به روی هر درختی می کشم

پنجــه روی قلب های یادگـاری می شوم


می کشم با " آ "ی آهم میله میله دور خود

خیـــره بــر آواز غمگیــن قنــــاری می شوم


تا کــــه چشمانت خرامان باز از اینجـا بگذرد

در کمین، دیوانه ی لحظه شماری می شوم


"دوستم داری؟"  میـان کـــوه نعــره می زنم

دلخـوش پژواک " آری.. آری.. آری" می شوم


عاشــقت هستم نمی خواهی چـــرا باور کنــی؟

عاشقت هستم که از دستت فراری می شوم


عاقبت یک شب به قعــر دره ات خواهم پرید

سینــه چاک تو غـــزال ِ بختیاری می شوم

 

"شهراد میدری"


دیگر اشعار : شهراد میدری

چشمان تو برهم زده بازار جنان را...

بدست در دسته مهدی نوروزی بهار تاریخ : 93/2/15 ساعت : 1:0 عصر



چشمان تو برهم زده بازار جنان را

پیغمبری آموخته موسای شبان را


آشوب به پاکن همه ی شهر به گوشند

یا شــور بــزن  یا  بدران جامــــه دران را


بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است

بیچـــاره نکن  حاج حسین و پسران را


این عکس رخ توست که بر ماه نشسته

نشنیده ولی بچـــه پلنگ ایــن جریان را


برعهد تو دلبسته و دل خوش به تو کرده

حافظ کـــه رها کــرده همه مغبچگان را


کافر شده هرکس که تورا دیده به محراب

با یاد تـــو  "قَلوَش"  غلیان کـــرده اذان را


آن را که عیان است چه حاجت به بیانش

بــــوی خوشت این بار عیان کرده بیان را

 

"مهدی نوروزی بهار"


دیگر اشعار : مهدی نوروزی بهار

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

بدست در دسته امید مهدی نژاد تاریخ : 93/2/15 ساعت : 12:50 عصر

 

به شب و پنجره بسپار که بر می گردم

عشق را زنده نگــه دار کـه بر می گردم


بس کن این سر زنش "رفتی و بد کردی" را

دست از این خاطـره بردار کــه بر می گردم


دو سه روزی هم - اگر چند - تحمل سخت است

تکیــه  کـــن  بــــر تن دیــــوار کــه بر می گردم


بین ما پیشترک هر سخنــی بود گذشت

عاشقت می شوم این بار که بر می گردم


گفته بودی دو سحر چشم به راهم بودی

بــــه همــان دیده بیدار کـــه بر می گردم


پرده ی تیره ی آن پنجره ها را بردار

روی رف آیینه بگذار که بر می گردم


پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به شب و پنجـــره بسپار کــــه می گردم

 

"امید مهدی نژاد"


دیگر اشعار : امید مهدی نژاد

بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من این ست...

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/2/15 ساعت : 12:29 عصر




بانـــــوی اساطیر غـــــزل های من اینست

صد طعنه به مجنون زده لیلای من اینست!


گفتم کــــه سرانجـــام بـــه دریـــا بزنم دل

هشدار دل! این بار ، که دریای من اینست!


من  رود  نیاسودنــم  و  بودن  و  تا  وصــل

آسودگی ام نیست که معنای من اینست


هر جا که تویی مرکز تصویر من آنجاست

صاحب نظرم علـــم مرایـــای من اینست


گیرم که بهشتم به نمازی ندهد دست

قد قامتـی افراز کـه طوبای من اینست


همراه تـــو تــــا نـاب ترین آب رسیدن

همواره عطشناکی رؤیای من اینست


من در تو به شوق و تو در آفاق به حیرت

نایـــاب ترین فصل تماشــای من اینست


دیوانه بـــه سودای پـــری از تو کبوتر

از قاف فرود آمده عنقای من اینست


خــرداد تــــو  و آذر من بگـــذر و بگـذار

امروز بجوشند که سودای من اینست


دیــر است اگـــر نـــه ورق بعدی تقویم

کولاکم و برفم همه فردای من اینست

 

"حسین منزوی"


دیگر اشعار : حسین منزوی
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

محبوب کردن