سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 507 ، بازدید دیروز: 821 ، کل بازدیدها: 13178330


صفحه نخست      

تو جنگجوی تازه نفس من حریف خوب

بدست در دسته حسن قریبی تاریخ : 93/2/7 ساعت : 2:36 عصر

تو شاهکار خلقت و جنس لطیف خوب

تو جنگجوی تازه نفس من حریف خوب

من زورگوی قصه ام وتو ضعیف خوب


من مرد افتضاح خداوند در زمین

تو شاهکارخلقت وجنس لطیف خوب


من گرچه باشکوه ولی باشکوه بد

توگرچه ناشریف ولی ناشریف خوب 


توحرف های خوب ولی با زبان تلخ

من شعر های تلخ ولی با ردیف خوب


بین من و تو عشق به الودگی گذشت

گرچه کثیف بود ولی یک کثیف خوب


حسن قریبی


دیگر اشعار : حسن قریبی

دیگر توان این تن لاغر نمی رسد

بدست در دسته علی کریمان تاریخ : 93/2/7 ساعت : 2:27 عصر

پروانه ای شدم که فقط بال میزند

دیگر توان این تن لاغر نمی رسد
مادر بزرگ! قصه چرا سر نمی رسد؟؟

مادر بزرگ! غصه از آن عاشقانه هاست
انگار هیچ وقت به آخر نمی رسد...

در من عجیب ریشه دوانده ست مهر او
زورم به این درخت تناورنمی رسد!!

در فرض، کندمش دل خود را ، کجا برم؟؟
این سیب ، روی شاخه ی دیگر.... نمی رسد

" او وا نمی کند در دل را و من چو طفل 
دستم به دستگیره ی این در نمی رسد...."

پروانه ای شدم که فقط بال می زند
اما به ارتفاع کبوتر نمی رسد

طوری شکست کشتی قلبم که دست من
حتی به تخته های شناور نمی رسد

مادر بزرگ! گریه نکن غصه ساده است
بیهوده گفته ام که به آخر نمی رسد

یا این طلسم می شکند یا من عاقبت

پی میبرم که دیو به دلبر نمیرسد

 

علی کریمان


دیگر اشعار : علی کریمان

فکرِ عکس تو پُر از صحنه ی رویایی بود

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه سادات بحرینی تاریخ : 93/2/6 ساعت : 9:2 عصر

فکرِ عکس تو پُر از صحنه ی رؤیائی بود

 

فکرِ عکس تو پُر از صحنه ی رؤیائی بود

دمِ چشمان تو در عکس مسیحائی بود

 

قد برافراشته بودی که مرا دل ببری

حالت قامتِ تو حالت زیبائی بود

 

روی خاکِ لبِ یک جاده چنان می رفتی

جای پای تو درین عکس، عجب جائی بود

 

گرچه لبخند ِ تو تلخ َست ولی باور کن

خنده ی ناز تو از دور، تماشائی بود

 

بوسه باران شده ای، دست خودم نیست گلم

دختر نازِ نگاهِ تو چه بابائی بود

 

 

فاطمه سادات بحرینی

دختر ِ ناز ِ نگاه ِ تو چه بابائی بود


دیگر اشعار : فاطمه سادات بحرینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

لبخندها هرگز ملاک شاد بودن نیست

بدست در دسته احسان اکابری تاریخ : 93/2/5 ساعت : 9:37 عصر

 

لبخندها هرگز ملاک شاد بودن نیست


لبخند ها هرگز ملاک ِ شاد بودن نیست

هر تیشه ای بر دوش ، از فرهاد بودن نیست

 

هر جا که باشی منطق آیینه ها این است

در چشم بودن ، معنی در یاد بودن نیست

 

ای در قفس افتاده ، افسوسِ چه را داری؟

بیرون از اینجا ، درد ما آزاد بودن نیست

 

از عشق دیگر هر چه می گویند افسون است

آوارگی جز طالع بر باد بودن نیست

 

هر کس نداند ، لطفعلی خان خوب می داند

در جنگ ، پیروزی به پر تعداد بودن نیست

 

ای سرنوشت شوم ، جام شوکرانت کو ؟

این خانه دیگر در خور آباد بودن نیست

 

احسان اکابری  


دیگر اشعار : احسان اکابری

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

بدست در دسته حامد عسکری تاریخ : 93/2/4 ساعت : 3:57 عصر

 

با من برنو به دوش یاغی مشروطه خواه

عشق کاری کرده که تبریز می سوزد در آه

بعدها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد؟

با من تنها تر از ستارخان ِ بی سپاه

موی من مانند یال اسب مغرورم سپید

روزگار من شبیه کتری چوپان سیاه

هرکسی بعد از تو من را دید گفت از رعد و برق

کنده ی پیر بلوطی سوخت نه یک مشت کاه

کاروانی رد نشد تا یوسفی پیدا شود

یک نفر باید زلیخا را بیاندازد به چاه

آدمیزادست و عشق و دل به هر کاری زدن

آدم ست و سیب خوردن آدم ست و اشتباه

سوختم دیدم قدیمی ها چه زیبا گفته اند

"دانه ی فلفل سیاه و خال مهرویان سیاه"

 


دیگر اشعار : حامد عسکری

نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده

بدست علیرضا بابایی در دسته علی ارجمند تاریخ : 93/2/3 ساعت : 11:3 عصر

پرنده مرده

 

نشسته نقش نگاهت به چشم خواب زده

چنانکه ماه تنش را به حوض آب زده


امید آب ندارد پرنده ی عطشم

زبسکه بال به امید هر سراب زده


شبیه رود به دنبال نرمی دریا

عبور کرده ام از زندگی شتاب زده


چگونه شک نکنم دست مهربانش را؟

به حسن نیّت این مردم نقاب زده؟


بخواب ای شب رویا ، چرا که مهتابت

حلول کرده دراین سایه های خواب زده


اگرچه جای سفر روی برف می ماند

به ردپای من انگار آفتاب زده

 

 

علی ارجمند


دیگر اشعار : علی ارجمند
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

بدست در دسته غلامرضا طریقی تاریخ : 93/2/3 ساعت : 12:37 صبح

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

 

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

که به عشق تو ، قمر ، قاری قرآن شده است

مثل من باغچه ی خانه هم از دوری تو

بس که غم خورده و لاغر شده ، گلدان شده است

بس که هر تکه ی آن با هوسی رفت ؛ دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو مَنعم می کرد

خبر آمدنت داشت که پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله ی زندان شده است

عشق زاییده ی بلخ ست و مقیم شیراز

چون نشد کارگر ، آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده ی تجربه ی انسان هاست

گر چه چندی ست پُر از طفل دبستان شده است

هر نو آموخته در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

 

 

غلامرضا طریقی


دیگر اشعار : غلامرضا طریقی

ای لبت از هر چه سیب سرخ , شیرین بیش تر

بدست در دسته علی سلیمانی تاریخ : 93/2/2 ساعت : 8:46 عصر

موج دریا می رود بالا و پایین بیش تر

ای لبت از هر چه سیب سرخ , شیرین بیش تر
کی به پایت می شود افتاد از این بیش تر ؟

ترس دارم عاشقانت مست و مجنون تر شوند
روبری خانه ات بگذار پرچین بیش تر!

ماه سیری چند!هر شب با وجودت ای پری
موج دریا می رود بالا و پایین بیش تر

وصف آسانی ست... هر چه خنده هایت کم شوند
شهر پیدا می کند شب گرد غمگین بیش تر

آن بهاری که نسیمت را ندارد بهتر است
هر شب عیدش ببارد برف سنگین بیش تر

خواب دیدم (نیستی) تعبیر آمد (می رسی)
هر چه من دیوانه بودم ابن سیرین بیش تر!


 علی سلیمانی 


دیگر اشعار : علی سلیمانی

اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته ‏محمد عابدینی تاریخ : 93/2/2 ساعت : 11:11 صبح

اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست تردید نکن... این گره ها وا شدنی نیست

 

اصرار نکن... ما شدنِ ما شدنی نیست

تردید نکن... این گره ها وا شدنی نیست

 

این مثنوی حسرت و بغض و غم و آهم

در دفتر اشعار دلت جا شدنی نیست

 

صد ابر اگر تا ابد الدّهر ببارند

این برکه ی قحطی زده دریا شدنی نیست

 

در فرش غزل نقش تو را بافته ام تا

این فاصله را پر کنم... اما شدنی نیست

 

کم وعده بده... موعد انگور گذشته است

این غوره ی هجر است که حلوا شدنی نیست

 

دلبسته ی مویی شده ام... سرنخ این عشق

در خرمن گیسوی تو پیدا شدنی نیست

 

من دور تو می گردم و می گردم و این دور

هر چند محال است... ولی ناشدنی نیست

 

‏محمد عابدینی


وبلاگ شاعر:http://mabedini.parsiblog.com/


دیگر اشعار : ‏محمد عابدینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو ریختی عسل ناب را به کندوها

بدست در دسته پانته آ صفایی بروجنی تاریخ : 93/2/2 ساعت : 9:37 صبح

 

تو ریختی عسل ناب را به کندوها

به رنگ و بوی تو آغشته اند شب بوها

 

شبی به دست تو موگیر از سرم وا شد

و روی شانه ی من ریخت موج گیسوها

 

تو موی ریخته بر شانه را کنار زدی

و صبح سر زد از لابلای شب بوها

 

و ساقه ها همه از برگ ها برهنه شدند

و پیش هم که نشستند آلبالوها_

 

تو مثل باد شدی؛ گردباد ... و می پیچید

صدای خنده ی خلخالها، النگوها

 

و دستهای تو تالاب انزلی شد و ...بعد،

رها شدند در آرامش تنت قوها

***

شبیه لنج رها روی ماسه هایی و باز

چقدر خاطره دارند از تو جاشوها

 

تو نیستی و دلم چکه چکه خون شده است

مکیده اند مرا قطره قطره زالوها

 

«فروغ» نیستم و بی تو خسته ام کرده ست

«جدال روز و شب فرش ها و جارو ها»

 

شنیده ام که به جنگل قدم گذاشته ای

پلنگ وحشی من! خوش به حال آهوها...

 

پانته آ صفایی

دیگر اشعار : پانته آ صفایی بروجنی
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >

محبوب کردن