سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 506 ، بازدید دیروز: 731 ، کل بازدیدها: 12983599


صفحه نخست      

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری!

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/11/13 ساعت : 4:15 عصر

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری!  بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری

 

غزل سرودم و گفتی که شاعران آری    !

بگو بگو تو به من هر چه در دلت داری

 

بخاطر تو به سیگار لب زدم گفتی

بدم می آید از این شاعران سیگاری

 

چه صادقانه برایت غزل سرودم و تو

چه بی ملاحظه گفتی: چقدر بیکاری!

 

ولی دوباره برایت غزل سرودم من

ولی دوباره بر آن وزن های تکراری

 

مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن... گریه

مفاعلن...فعلاتن...مفاعلن.. زاری

 

 

حسین زحمتکش

 


با تشکر از    میم...  به خاطر  پیشنهاد این شعر

 


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

بدست علیرضا بابایی در دسته بهروز یاسمی تاریخ : 92/11/12 ساعت : 12:4 صبح

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم  باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟

 

ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم

باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟

 

باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم

وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟

 

تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان

آن تب که گل انداخته بر گونه جانم

 

بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد

عشق تو به هم ریخته اعصاب و روانم

 

آخر چه کند با دل من علم پزشکی

وقتی که به دیدار تو بسته ضربانم؟

 

لب بسته ام از هرچه سوال ست و جواب ست

می ترسم اگـــر بـــــاز شود قفــل دهانـــم  -

 

این گرگ پرستار به تلبیس دماسنج

امشب بکشد نام تـــو از زیـر زبانــم!

 

می پرسد و خاموشم و می پرسد و خاموش...

چیزی کــــه عیان ست چه حاجت به بیانم

 

بهروز یاسمی


دیگر اشعار : بهروز یاسمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

می خواهم از این آینه ها خانه بسازم

بدست علیرضا بابایی در دسته حامد حسیخانی تاریخ : 92/11/10 ساعت : 5:24 عصر

می خواهم از این آینه ها خانه بسازم یک خانه برای تو جداگانه بسازم

 

می خواهم از این آینه ها خانه بسازم

یک خانه برای تو جداگانه بسازم

 

یک خانه ی صحرایی بی سقف پُر از گُل

با دور نمای پَر پروانه بسازم

 

من در بزنم ، باز کنی ، از تو بپرسم

آماده ای از خواب تو افسانه بسازم؟

 

هر صبح مربای غزل ، ظرف عسل ، من

با نان تن داغ تو صبحانه بسازم

 

شاید به سرم زد ، سر ظهری ، دم عصری

در گوشه آن مزرعه میخانه بسازم

 

وقتی که تو گنجشک منی ، من بپرم باز

یک لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم

 

می ترسم از آن روز خرابم کنی و من

از خانه آباد تو ویرانه بسازم

 

 

حامد حسیخانی


دیگر اشعار : حامد حسیخانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار

بدست علیرضا بابایی در دسته علیرضا بدیع تاریخ : 92/11/10 ساعت : 4:0 عصر

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار  عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

 

دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار

عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار

 

رفتنش یک شب دمار از روزگار من کشید

می کشم روزی که برگردد دمار از روزگار

 

تا بیاید، چوب بُر از من تبرها ساخته

آن سپیدارم که از کوچ کلاغش سوگوار

 

حرف حق گفتم ولی خون مرا در شیشه کرد

بیشتر گل می کند انگور بر بالای دار

 

سفره ام را پیش هر کس وا کنم رسوا شوم

دوستان روزه خوار و دشمنان راز دار

 

رود تمثیل روانی نیست در تشبیه آن

گیسوان تابدار و بوسه های آبدار

 

سال مار دوستانم با عسل تحویل شد

سال من ای دوست _دور از جان او_ با زهر مار

 

 

علیرضا بدیع

 


با تشکر از    میم...  به خاطر  پیشنهاد این شعر

 


دیگر اشعار : علیرضا بدیع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

با خنده کاشتی به دل خلق ، کاش ها

بدست علیرضا بابایی در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 92/11/9 ساعت : 10:56 عصر

با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"  با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها

 

با خنده کاشتی به دل خلق ، "کاش ها"

با عشوه ریختی نمکی بر خراش ها  

 

هرجا که چشم های تو افتاد فتنه اش

آن بخش شهر پر شده از اغتشاشها

 

گیسو به هم بریز و جهانی ز هم بپاش!

معشوقه بودن است و «بریز و بپاش» ها

 

ایزد که گفته بت نپرستید پس چرا؟

دنیا پر است این همه از خوش تراش ها؟!

 

از بس به ماه چشم تو پر میکشم? شبی

آخر پلنگ می شوم از این تلاشها!

 

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است

بدست علیرضا بابایی در دسته عبدالحسین انصاری تاریخ : 92/11/8 ساعت : 3:30 عصر

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است در خیالات خـودت قــصـــــر بسازی، سخت است

 

سال ها عاشق یک شخص مجازی سخت است

در خیالات خـودت قــصـــــر بسازی، سخت است

 

مثل این است که کودک شده باشی، آن وقت

هـــــی تـــو را باز نگیرند به بازی، سخت است

 

اینکه دنبــــال کنـــی سایــــه ی مجهولـــــی را

تا به هم خوردن خط های موازی، سخت است

 

این کـــه یک عمر بدون تــــو قــــدم بـــــردارم

بین دروازه ی سعدی و نمازی، سخت است

 

گاه جغرافی چشمان تو خیلی ساده ست

گاه اثبات تـــــو از راه ریاضـی، سخت است

 

زیـر پیراهن گل مخملــــی ات پیچیده ست

عطر نارنج ولی دست درازی، سخت است

 

 

عبدالحسین انصاری


دیگر اشعار : عبدالحسین انصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدعلی بهمنی تاریخ : 92/11/8 ساعت : 2:59 عصر

امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر  تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر

 

امشب غزل! مرا به هوایی دگر ببر

تا هر کجا که می بردت بال و پر ببر

 

تا ناکجا ببر که هنوزم نبرده ای

این بارم از زمین و زمان دورتر ببر

 

اینجا برای گم شدن از خویش کوچک است

جایی که گم شوم دگر از هر نظر ببر

 

آرامشی دوباره مرا رنج می دهد

مگذار در عذابم و سوی خطر ببر

 

دارد دهان زخم دلم بسته میشود

بازش به میهمانی آن نیشتر ببر

 

خود را غزل، به بال تو دیگر سپرده ام

هرجا که دوست داری ام امشب ببر ببر    

 

محمدعلی بهمنی 


دیگر اشعار : محمدعلی بهمنی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر بقالی تاریخ : 92/11/7 ساعت : 5:45 عصر

سکوت کرده ای اما غمین و بغض آلود  به گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟

 

نشسته در تب حال و هوای چشمانت

کسی که لک زده قلبش برای چشمانت

 

بهشت را به بها میدهند شکی نیست

نشان چشم چرانی بهای چشمانت

 

برای خلق چنین نقش های دل چسبی

چقدر حوصله کرده خدای چشمانت ؟

 

درون قاب نگاهت کشیده است انگار

دو بچه آهوی زیبا به جای چشمانت

 

سکوت کرده ای اما غمین و بغض آلود

به گوش می رسد اینک صدای چشمانت؟

 

نگاه من به تنش کرده جامه احرام

مگر قدم بزند در صفای چشمانت  

 

 

ناصر بقالی


دیگر اشعار : ناصر بقالی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را

بدست علیرضا بابایی در دسته سورنا جوکار تاریخ : 92/11/7 ساعت : 5:11 عصر

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را برای بردن دریا بیاور تنگ ماهی را 


نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را

برای بردن دریا بیاور تنگ ماهی را

 

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی

به هم پیوند داده انتهای این دوراهی را

 

مرا می خواهی اما در مقابل شرط هم داری

دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

 

برای دیدنت فرقی ندارد راه و بی راهه

به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

 

به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم

زمانی مولوی و این اواخر هم پناهی را  !

 

 

سورنا جوکار


دیگر اشعار : سورنا جوکار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد سلمانی تاریخ : 92/11/7 ساعت : 12:55 صبح

ببین در سطر سطر صفح? فالی که می بینم تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم

 

ببین در سطر سطر صفحه ی فالی که می بینم

تو هم پایان تلخی داری ای آغاز شیرینم

 

ببین در فال «حافظ» خواجه با اندوه می گوید  :

که من هم انتهای راه را تاریک می بینم

 

تو حالا هرچه می خواهی بگو حتی خرافاتی

برای من که تآثیری ندارد ، هر چه ام اینم

 

چنان دشوار می دانم شب کوچ نگاهت را

که از آغاز پایان ترا در حال تمرینم

 

نه! تو آینه ای در دست مردان توانگر باش

که من درویشی از دنیای کشکول و تبرزینم

 

در آن سو سود سرشار و در این سو حافظ و سعدی

تو و سودای شیرینت ، من و یاران دیرینم

 

برو بگذار شاعر را به حال خویشتن بانو

چه فرقی می کند بعد از تو شادم یا که غمگینم

 

پس از تو حرف هایت را بگوش سنگ خواهم گفت

تو خواهی بعد از این دیوانه خوانی یا خبر چینم

 

 

محمد سلمانی


دیگر اشعار : محمد سلمانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن