سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 675 ، بازدید دیروز: 1340 ، کل بازدیدها: 12971430


صفحه نخست      

... خوب است

بدست در دسته علیرضا الیاسی تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:37 عصر

پری ! تو را چه به نامم همین پری خوب است ؟  و یا برای تو تشبیه دیگری خوب است ؟

 

پری ! تو را چه به نامم همین پری خوب است ؟

و یا برای تو تشبیه دیگری خوب است ؟

 

ندیده ای که بفهمی چقدر روی سرت

شروع شیطنت باد و روسری خوب است

 

نپوش ! پیش من آن چادر سیاهت را

نپوش نسبت خواهر برادری خوب است

 

تو در مقایسه با من قشنگ تر هستی

هزار مرتبه این نابرابری خوب است

 

به ناز کردن و لج بازی و زبان ریزی

به هر طریق که شد رسم دلبری خوب است

 

علاقه ی تو و من را بزرگتر هامان

اگر دوباره نگیرند سرسری خوب است

 

شنیدن غزل قند پارسی لبت

چقدر از دهن مرد آذری خوب است

 

علیرضا الیاسی

 


دیگر اشعار : علیرضا الیاسی

مظلومترین فصل خدا بود زمستان

بدست علیرضا بابایی در دسته مجتبی حیدری تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:36 عصر

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟  مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟

مظلومترین فصل خدا بود زمستان

 

دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم

از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان

 

بود هر چه ، فقط بود سپیدی و سپیدی

اسمی که به او بود سزا ، بود زمستان

 

گرمای هر اغوش تب عشق دم گرم

یکبار نگفتند چرا بود زمستان

 

بی معرفتی بود که هر بار زما دید

با این همه باز اهل وفا بود زمستان

 

غرق گل و بلبل شد اگر فصل بهاران

بوی گل یخ هم به هوا بود زمستان

 

با برف بپوشاند تن لخت درختان

لبریز و پر از شرم حیا بود زمستان

 

در فصل خودش، شهر خودش، بود غریبه  .

مظلومترین فصل خدا بود زمستان...

 

 

مجتبی حیدری


دیگر اشعار : مجتبی حیدری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته صادق فغانی تاریخ : 92/12/6 ساعت : 4:15 عصر

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست  هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

 

هم جا برای اینکه بمانم نبود و نیست

هم موقع سفر چمدانم نبود و نیست

 

پشت سرم شب سفر آبی نریخته اند

یعنی که هیچ کس نگرانم نبود و نیست

 

رفتم و سخت معتقدم عشق لقمه ای است

که هیچ وقت قدر دهانم نبود و نیست

 

گفتند آفتاب تو در پشت ابرهاست

ابری درآسمان جهانم نبود و نیست

 

انگار هیچ وقت به دنیا نبوده ام

درهیچ جای شهر نشانم نبود و نیست

 

در دفتر همیشه نوِ خاطرات ِ من

چیزی برای اینکه بخوانم نبود و نیست

 

قصدم نوشتن غزل است و نوشته هام

حتی شبیه آن به گمانم نبود و نیست

 

صادق فغانی


دیگر اشعار : صادق فغانی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی نژادهاشمی تاریخ : 92/12/6 ساعت : 10:4 صبح

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت  به سمت قول و قراری کبود خواهم رفت

 

نپرس از دل تنگم چه زود خواهم رفت

به سمت قول و قراری کبود خواهم رفت


به بوی کهنگی ِ دفتر غزلهایم

که ماه و سال تو را می سرود خواهم رفت


و من به معنی تنها غروب بی پایان

برای دیدن آنچه نبود خواهم رفت


به استجابتت امشب گره نخواهم خورد

به قفلهای شکسته وجود خواهم رفت


به آسمان و شب و آنطرف ستاره ی یخ

به آنچه قلب تو را می ربود خواهم رفت


تو ای تبسم کشمیری ات ملال آور

به کور رنگی چشم حسود خواهم رفت


و لحظه ای که برایم غزل نمی باری

به خشکسالی ِ زاینده رود خواهم رفت


شبیه حلقه ی سیگار خسته ای امشب

دلم گرفته و آخر به دود خواهم رفت

 

مهدی نژادهاشمی


دیگر اشعار : مهدی نژادهاشمی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری

بدست در دسته رضا کیانی تاریخ : 92/12/5 ساعت : 9:24 عصر

دلم تنگ است و شعر دیگری بر دفترم جاری

شده با بیت هایی مملو از یک درد تکراری

 

غروب سرد اسفند است و دارد برف می بارد

و تو چشم انتظار لحظه زیبای دیداری



تک و تنهایی و سخت است باور کردنش ، اما

نمی آید به دیدارت کسی که دوستش داری


عجب شانسی ! موبایل مشترک خاموش ... می خندی

اگر چه  در دلت چون ابرهای تیره  می باری

 

غزل پشت غزل ، با چشم گریان عشق می ورزی

نمی آید به غیر از شاعری از دست تو کاری


خودت هم با خودت درگیری و تاریخ میلادت

تقلا می کند  تا از قرارت دست برداری


پریشان می شوی از باور حسی که می دانی

تداخل می کند خواهی نخواهی با خود آزاری


تجسم کن ! در این دنیای لبریز از دو رنگی ها

چگونه می شود خود را به دست عشق نسپاری


نگو از تو گذشته عاشقی ، هر چند می دانم

به من حق می دهی روزی که حس کردی گرفتاری

 

رضا کیانی


دیگر اشعار : رضا کیانی

آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟

بدست علیرضا بابایی در دسته تاریخ : 92/12/5 ساعت : 8:33 عصر

گفتی جوان که مثل شما گوشه گیر نیست  آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟

 

گفتی جوان که مثل شما گوشه گیر نیست

آیا کمرخمیده عشق تو پیر نیست ؟


چشمی مثال چشم تو که فتنه می کند    ...

آیا برای بازی شیطان اجیر نیست ؟


آیا برای وصف تو ای بی نهایتم    ...

شاعر به حکم وزن کلامش اسیر نیست ؟


آه ای کلاغ بی خبرم خوب میبری

اما دل شکسته عاشق پنیر نیست


زجرآور است اینکه ببینم برای "تو"

دلداده ای چو "من" بجز یک ضمیر نیست


ای چشم خسته قیمت یک پلک باز چند؟

سوی نگار و بهر نگاهی که سیر نیست


از گله رانده اند مرا ای غزال من

شیری که خود به دام بیافتد که شیر نیست

 

 

مصطفی مسعودی


دیگر اشعار :
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!

بدست علیرضا بابایی در دسته ایرج دهقان تاریخ : 92/12/5 ساعت : 3:32 عصر

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت!  به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت!

 

شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت    !

به گریه گفتمش: آری، ولی چه زود گذشت    !


بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید ،

بهار رفت و تو رفتی و هرچه بود گذشت


شبی به عمر، گرَم خوش گذشت، آن شب بود ،

که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت


چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت،

شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت!


گشود بس گره آن شب ز کار بسته ی ما

صبا چو از برِ آن زلف مُشک سود گذشت


مراست عکس تو یادآور سفر، آری

چه سان توانم ازین طرفه یادبود گذشت؟!


غمین مباش و میندیش ازین سفر که تو را

اگرچه بر دل نازک غمی فزود، گذشت...

 

 

ایرج دهقان


دیگر اشعار : ایرج دهقان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/12/5 ساعت : 12:36 عصر

 

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار  آیینه به دست آمده ام بر سر بازار

 

از شوق تماشای شب چشم تو سرشار

آیینه به دست آمده ام بر سر بازار

 

هر غنچه به چشم من دلتنگ جز این نیست

یادآوری خاطره ی بوسه ی دیدار

 

روزی که شکست آینه با گریه چه می گفت

دیوار به آیینه و آیینه به دیوار

 

کشتم دل خود را که نبینم دگری را

یک لحظه عزادارم و یک عمر وفادار !

 

چون رود که مجبور به پیمودن خویش است

آزاد و گرفتارم-آزاد و گرفتار

 

ای موج پر از شور که بر سنگ سرت خورد

برخیز فدای سرت،انگار نه انگار

 

تا لحظه ی بوسیدن او فاصله ای نیست

ای مرگ،به قدر نفسی دست نگه دار!

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود

بدست علیرضا بابایی در دسته مرضیه خدیر تاریخ : 92/12/5 ساعت : 12:40 صبح

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود  این یک دو روزِ مانده هم اینطور سر شود

 

بگذار تا بدون تو عمرم هدر شود

این یک دو روزِ مانده هم اینطور سر شود

 

حالا که سهم من نشده یار من شوی

با من تمام خاطره ها همسفر شود

 

بر غصه ام دوباره بخندد رقیب من

دنیا تمام ، قسمت این یک نفر شود

 

با هر بهانه از دل من دور تر شوی

با هر نگاه ،حسرت من بیشتر شود

 

چیزی نمانده مرگ بیاید ، به جای تو

از عمق غربت دل من با خبر شود ...

 

مرضیه خدیر


دیگر اشعار : مرضیه خدیر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

بدست علیرضا بابایی در دسته نجمه زارع تاریخ : 92/12/5 ساعت : 12:26 صبح

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا  مجبور می کنند بگویم که بهترم

 

آوِِخ هنوز زخمیم و رنج می برم 

دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم 

 

مردم چه می کنند که لبخند می زنند ؟

غم را نمی شود که به رویم نیاورم

 

قانون روزگار چگونه است کین چنین

درگیر جنگ تن به تنی نابرابرم

 

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی است

از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

 

وا مانده ام که تا به کجا می توان گریخت

از این همیشه ها که ندارند باورم

 

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا

مجبور می کنند بگویم که بهترم

 

 نجمه زارع


دیگر اشعار : نجمه زارع
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن