سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 534 ، بازدید دیروز: 731 ، کل بازدیدها: 12983627


صفحه نخست      

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

بدست علیرضا بابایی در دسته شایان مصلح تاریخ : 92/11/27 ساعت : 3:30 عصر

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند  گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند

 

آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند

 

با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش

هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند

 

من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف

در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند

 

آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ

جرات این را ندارد صحبت از منطق کند

 

حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو   !

ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند

 

کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم

آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند!

 

 

شایان مصلح


دیگر اشعار : شایان مصلح
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را...

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا طاهری تاریخ : 92/11/26 ساعت : 5:9 عصر

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را...  چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

 

هراس و حسرت و اندوه و یک خروار نفرین را  ...

چه مشکل می کشی بر دوش خود این بار سنگین را !

 

چه فریادی ست با لب های خاموشت؟ بگو با من!

بگو راحت شوی! سوزن بزن این زخم چرکین را

 

تو شاعر نیستی اما در آشوب تو می بینم

تپش های فروغ و بیقراری های سیمین را

 

تو چون قدّیسه ای پاک آمدی یک شب به دیدارم

رفو کردی به مژگان رخنه ی افتاده در دین را

 

چه بی ذوق است استادی که با صد خون دل آموخت

به انگشتان زیبای تو این نُت های غمگین را

 

اگر از حال و روز من بپرسی، سخت مأیوسم

که چشمانم نمی بینند چشم انداز پیشین را

 

توگویی رفته ام از خاطر آن روزهای خوب

توگویی برده ام از یاد، آن شب های شیرین را

 

تکانم داد این تقدیر، اما من نفهمیدم

شبیه مرده هایی که نمی فهمند تلقین را...

 

 

محمدرضا طاهری


دیگر اشعار : محمدرضا طاهری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم

بدست علیرضا بابایی در دسته علی نیکخواه تاریخ : 92/11/26 ساعت : 4:36 عصر

شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم  تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم 


شهر را آدم به آدم در پی ات جویا شدم  

تا که یک شب دیدمت، دل باختم، رسوا شدم

 

با نگاهی ساده قلبم را گرفتی، خوب من!

فکر می کردم که من عاشق نِمی ... امّا شدم!

 

مثل یک پروانه در شمع نگاهت سال ها

سوختم، امّا عزیزم! با تو من معنا شدم

 

گفته بودی در کنارت تا ابد هستم ولی

باز رفتی ، باز ماندم، باز من تنها شدم

 

 

علی نیکخواه


دیگر اشعار : علی نیکخواه
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 92/11/25 ساعت : 11:32 عصر

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

مباش آرام حتی گر نشان از گردبادی نیست

به این صحرا که من می آیم از آن اعتمادی نیست

 

به دنبال چه میگردند مردم درشبستان ها

در این مسجد که من دیدم چراغ اعتقادی نیست

 

نه تنها غم سلامت باد گفتن های مستان هم

گواهی میدهند دنیای ما دنیای شادی نیست

 

چرا بی عشق سر برسجده ی تسلیم بگذارم

نمیخوانم نمازی را که در آن از تو یادی نیست

 

کنار بسترم بنشین ودستم را بگیر ای عشق

برای آخرین سوگندها وقت زیادی نیست

 

مرا با چشم های بسته از پل بگذران ای دوست

تو وقتی با منی دیگر مرا بیم معادی نیست

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

هوا بدون شما حاصلش نفس دردست

بدست علیرضا بابایی در دسته علی حیات بخش تاریخ : 92/11/25 ساعت : 6:1 عصر

هوا بدون شما حاصلش نفس دردست  ببین که دوریتان بر سرم چه آوردست

 

هوا بدون شما حاصلش نفس دردست

ببین که دوریتان بر سرم چه آوردست

 

چه فرق می کند اردیبهشت و آذر ماه ؟  !

که هر چه بی تو بروید به چشم من زرد ست

 

همیشه من و خیالت کنار هم زوجیم

اگرچه هر که بگوید به من که" یک " فرد است

 

وفا به عشق کسی که کنون کنارت نیست

رویه ایست که در منطق هوس طردست

 

ز دست بخل زمانه نمی چکد آبی

بگو چگونه بگیرم تو را از این تردست؟!

 

بیا! برای تو شعرهای ساده می خوانم

فقط نپرس که لیلی زن است یا مردست!

 

 

علی حیات بخش


دیگر اشعار : علی حیات بخش
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

بدست علیرضا بابایی در دسته رویا باقری تاریخ : 92/11/24 ساعت : 11:22 عصر

درسینه اش آتش فشانی شعله ور دارد  رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

 

در سینه اش آتش فشانی شعله ور دارد

رودی که حالا درسرش فکر سفر دارد

 

من می روم از این حوالی دورتر باشم

بغضم مگر دست از گلوی شهر بردارد  !

 

آن باغبانی که مرا با خون دل پرورد

حالا که می آید به سوی من، تبر دارد!

 

با این عطش در زیر خاکی سرد می سوزم

گاهی برایم گریه کن! باران اثر دارد

 

یک روز در آغوش دریا غرق خواهم شد

این رود تشنه درسرش شور خزر دارد

 

دلتنگم اما دیدنت با دیگران سخت است

دلتنگم و این درد ازحالم خبر دارد،

 

مانند بیماری که مرگش از عطش حتمی ست

اما برایش آب مثل سم ضرر دارد

 

 

رویا باقری


دیگر اشعار : رویا باقری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

اسیر تلاطم

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصر بقالی تاریخ : 92/11/24 ساعت : 2:26 عصر

تا کی به بوسه  از  عکست  اکتفا  کنم؟

 

مانند  قایقی  که  اسیر  تلاطم است

در پیچ و تاب زلف تو آرامشم گم است

 

بیرون کنند  شاید از این شهر  هم  مرا

حوا ! لبت قشنگ تر از سیب و گندم است

 

تا کی به بوسه  از  عکست  اکتفا  کنم؟

وقتی که آب هست چه جای تیمم است؟

 

خالق  قبول  کرده  تو  آهوی  من  شوی

چون ضامنم محبت خورشید هشتم است

 

عطار گشته است , یقین , هفت شهر عشق

این دل  هنوز  در  خم  ابروی  تو  گم  است 

 
ناصر بقالی


دیگر اشعار : ناصر بقالی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو که راهی شدی،نمیدانی،معنی بی قرار یعنی چه

بدست علیرضا بابایی در دسته محمد شریف تاریخ : 92/11/23 ساعت : 1:25 عصر

تو که راهی شدی،نمیدانی،معنی بی قرار یعنی چه.. مثل یک ماهواره ی تنها،گم شدن در مدار یعنی چه..

 

تو که راهی شدی،نمیدانی،معنی بی قرار یعنی چه  ..

مثل یک ماهواره ی تنها،گم شدن در مدار یعنی چه..

 

حمله ی لشکر غزل دیدی؟ امشب از حس شعر لبریزم

غرق آرامشی نمی فهمی،لحظه ی انفجار یعنی چه..

 

می روی سمت یک فراموشی..چمدانی گرفته دستت را..

شاعری بی قرار می فهمد،سوت ِ تلخِ قطار یعنی چه..

 

با صدای رسا که می خندی، بنده مسئول خنده ها هستم

بی خیالی تو و نمی فهمی،شانه ی زیر بار یعنی چه..

 

دل من را زدی به دریاها،این دلی که ندیده دریا را

چشم دریایی ات به من فهماند،آبی بی گدار یعنی چه..

 

مدتی می شود پر از دردم ، مثل یک سال پیشِ ِ حال خودت

تو خودت هم که خوب میدانی،قرص..روزی سه بار یعنی چه..

 

آه! با میله های مواجی،چشم های تو در محاصره است

مژه هایت به من نشان دادند،آسمان در حصار یعنی چه..

 

شاعری خسته از غزل هایش،سمت باران دوباره راه افتاد

هیچ کس..هیچ کس نمیداند،پرسه در لاله زار یعنی چه..

 

قم همیشه غریب و دلگیر است،باز هم شکر حق که(بانو)هست

تو که طهرانی و نمی فهمی،غربت یک دیار یعنی چه...

 

محمد شریف

وبلاگ شاعر :http://mohammadsharif.persianblog.ir


دیگر اشعار : محمد شریف
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

به خدا عشق، به رسوا شدنش می ارزد

بدست علیرضا بابایی در دسته علی اصغر داوری تاریخ : 92/11/21 ساعت : 11:27 عصر

به خدا عشق، به رسوا شدنش می ارزد  و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

 

به خدا عشق، به رسوا شدنش می ارزد

و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

 

دفتر قلب مرا وا کن و نامی بنویس  

سند عشق به امضا شدنش می ارزد

 

گرچه من تجربه‌ای از نرسیدن‌هایم

کوشش رود به دریا شدنش می ارزد

 

کیستم ؟باز همان آتش سردی که هنوز

حتم دارد که به احیا شدنش می ارزد

 

با دو دست تو فرو ریختنِ دم به دمم

به همان لحظه‌ی بر پا شدنش می ارزد

 

دل من در سبدی ـ عشق ـ به نیل تو سپرد

نگهش دار، به موسی شدنش میارزد

 

 

علی اصغر داوری


دیگر اشعار : علی اصغر داوری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

عطر پیراهنت احساس مرا احیا کرد

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی زکی زاده تاریخ : 92/11/21 ساعت : 12:30 عصر

عطر پیراهنت احساس مرا احیا کرد  گرچه چشمان مرا دوری تو دریا کرد

 

عطر پیراهنت احساس مرا احیا کرد

گرچه چشمان مرا دوری تو دریا کرد

 

درخودم گم شده بودم که رسیدی باعشق

غافل از خودشدنم در تو مرا پیدا کرد

 

بی تو یک عمر لبم بر سخن مبهم بود

آمدی نام تو خط لب من معنا کرد

 

مَثَلِ شوق تماشای تو و سوختنم ...

شعله ی شمع به پروانه ی بی پروا کرد

 

زیر چشمی به تو هر بار نگاهم افتاد

رنگ رخساره مرا پیش همه رسوا کرد

 

خواستم توبه کنم از تو که ترکم کردی

عشق در گوش دلم نام تو را نجوا کرد

 

آدمیزاده ی اخراجی ام از کوی بهشت

دلخوشم-حضرت حق- با نفس حواکرد

 

 در نفس های خود اعجاز مسیحا داری

عطر پیراهنت احساس مرا احیا کرد

 

مهدی زکی زاده قریه علی

وبلاگ شاعر: http://dehali.parsiblog.com


دیگر اشعار : مهدی زکی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن