سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 462 ، بازدید دیروز: 731 ، کل بازدیدها: 12983555


صفحه نخست      

پدرم فکر میکند با زور، می شود عشق را بخشکاند

بدست علیرضا بابایی در دسته حانیه دری تاریخ : 92/11/20 ساعت : 1:58 عصر

پدرم فکر میکند با زور، می شود عشق را بخشکاند  ذکر توبه... گناه و استغفار، زیر گوشم مدام می خواند

 

پدرم فکر میکند با زور، می شود عشق را بخشکاند

ذکر توبه... گناه و استغفار، زیر گوشم مدام می خواند

 

از زمانی که کشف کرده تو را،در خیالم...مدام در خانه

با خودش فکر می کند که چطور،عشق را در دلم بمیراند؟

 

عادتم داده بنده بودن را...بسته پای مرا به سجاده

لای قرآن نوشته بختم را...،[حال و روز مرا نمی داند]

 

دوست دارد که کور و کر باشم...مثل مادر...همیشه بازیچه

که فقط از گناه میترسد...!صبح تا شب نماز می خواند

 

به خیالش که کافرم دیگر، عشق تو آب روی من را برد

لکه ی ننگ عشق را با آب، از وجودم ب زوووور می راند

 

دزدکی شعر مینویسم و بعد، صورتم سرخ سیلی باباست

عاقبت از وجود من تنها، شعرهایم برات می ماند

 

در وجودم بهشت تجربه شد... در همان لحظه ای که ماه گرفت

لحظه ای که لبان من زیر، لب تو مزه ی گناه گرفت...

 

 

حانیه دری


دیگر اشعار : حانیه دری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

درست یادم نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهرداد بابایی تاریخ : 92/11/20 ساعت : 9:52 صبح

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست  دیدم انگار دوستت دارم علّتش را درست یادم نیست

 

روزی از راه آمدم اینجا ساعتش را درست یادم نیست

دیدم انگار دوستت دارم علّتش را درست یادم نیست

 

چشم من از همان نگاه نخست با تو احساس آشنایی کرد

خنده اَت حالت عجیبی داشت حالتش را درست یادم نیست

 

زیر چشمی نگاه میکردم صورتت را و در خیال خودم

می زدم بوسه بر کنار لبت لذّتش را درست یادم نیست

 

آن شب از فکر تو میان نماز بین آیات سوره ی توحید

لَم یَلِد را یَلِد ولَم خواندم رکعتش را درست یادم نیست

 

باورش سخت بود و نا ممکن که دلم بوی عاشقی می داد

پیش از این او همیشه تنها بود مدّتش را درست یادم نیست

 

مانده بود از تمام خاطره ها یک نفر در میان آئینه

اسم او مهرداد بود اما شهرتش را درست یادم نیست

 

خواب تو خواب هر شبم شده بود راه تعبیر آن سرودن شعر

یک غریبه همیشه پیش تو بود صورتش را درست یادم نیست

 

عادت عشق دل شکستن بود و مرا عاشق نگاه تو کرد

واقعاً او چه خوب می دانست عادتش را درست یادم نیست

 

عاقبت مرد بین آئینه بی خبر رفت و در شبی گم شد

چون لیاقت نداشت یا اینکه جرأتش را درست یادم نیست

 

مهرداد بابایی

وبلاگ شاعر :  http://mehrdadbabaei.blogfa.com

 


 

تشکر از ...Hanie Mo   به خاطر پیشنهاد این شعر


دیگر اشعار : مهرداد بابایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بدرود

بدست علیرضا بابایی در دسته زین العابدین محب علی تاریخ : 92/11/19 ساعت : 11:32 صبح

خلاصه ایست از این قصه لحظه بدرود

 

خلاصه ایست از این قصه لحظه بدرود

عبور کردی از این سد عشق، جاری رود


هنوز گیجم و در باورم نمی گنجد

که سرنوشت غزل های عاشقم این بود


هنوز ماتم و ماتم گرفته چشمانم

عجیب نیست بر این آشیان،تبسم دود


شکایتی ست تمام حکایتم ای دوست

خرابه ایست غزل، معبدی ست بی معبود


به خاک تشنه لب های آتشینم نیز

نه، آسمان تو باران بوسه ای نسرود


برو اگرچه خیالت ، خیال رفتن نیست

و با من است در این سیر لحظه های شهود


تو آن پرنده احساس در دلم بودی

هوایی تو شدم آه ای  فریب صعود


و این قفس پُرِ پرهای خاطراتت ماند

درود لحظه دلتنگ پرزدن ...بدرود


 

زین العابدین محب علی /ذات بی مرگ شعرهای سپید/نیماژ


دیگر اشعار : زین العابدین محب علی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

امروز تا فردا دویدن صبر می خواهد

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی جعفری کلشتری تاریخ : 92/11/19 ساعت : 11:2 صبح

امروز تا فردا دویدن صبر می خواهد  حلوا از این غوره چشیدن صبر می خواهد 

 

امروز تا فردا دویدن صبر می خواهد  

حلوا از این غوره چشیدن صبر می خواهد

 

ای باغبان ،فصل خزان وقت رسیدن نیست

هر میوه ای تا روز چیدن صبر می خواهد

 

جز خشت خامی نیست این کوزه که میبینی

تا فوت آخر را دمیدن صبر می خواهد

 

حرف تولد بحث یک امروز و فردا نیست

هر غنچه ای را پروریدن صبر می خواهد

 

بیهوده نیست آن پیله های کرم ابریشم

پروانه تا روز پریدن صبر می خواهد

 

گرچه جداییها شده قانون این دنیا

اما ز خوبان دل بریدن صبر می خواهد

 

هرگز نبودی ناخدا تا اینکه دریابی

بر کشتی ات ، بادی وزیدن صبر می خواهد

 

بر این کویر تشنه ی تنها و بی حاصل

محض رضای حق کمی باران چکیدن صبر می خواهد

 

آنجا که میبینی پلیدی های عالم را

لب را به دندانها گزیدن صبر می خواهد

 

از آن همه کیهان و ماه و آسمان شب

یک تک ستاره برگزیدن صبر می خواهد

 

روح رهایی چون دم عیسی ، مسیحاییست

این روح را در جان دمیدن صبر می خواهد

 

زنجیر بر پای وطن بستند دژخیمان

زنجیر اینها را دریدن صبر می خواهد

 

گرچه که دشوار است ایام فراق اما

روی مه معشوق دیدن صبر می خواهد

 

مهدی میان واژه ها بیهوده میگردی

حرف دل ما را شنیدن صبر می خواهد

 

عاشق مشو ، عاشق مشو ، عاشق مشو . . اما

عاشق که گشتی تا قیامت صبر می خواهد

 

مهدی جعفری کلشتری

جز خشت خامی نیست این کوزه که میبینی  تا فوت آخر را دمیدن صبر می خواهد


دیگر اشعار : مهدی جعفری کلشتری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زیر باران بنشینیم که باران خوب است

بدست علیرضا بابایی در دسته ناصرحامدی تاریخ : 92/11/16 ساعت : 4:33 عصر

زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است  گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

 

زیر باران بنشینیم کـه باران خــــوب است

گم شدن با تو در انبوه خیابان خوب است

 

با تــو بی تابی و بی خوابـی و دل مشغولی

با تو حال خوش و احوال پریشان خوب است

 

روبرویــم بنشین و غزلـــی تـازه بخـــوان

اندکی بوسه پس از شعر فراوان خوب است

 

گاه گاهی گذر از کفر به ایمان خوب است

زندگی با تو...کنار تو...به قرآن خوب است

 

 

ناصرحامدی


دیگر اشعار : ناصرحامدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تو در معادله های چهار مجهولی

بدست علیرضا بابایی در دسته فاطمه اختصاری تاریخ : 92/11/16 ساعت : 1:45 عصر

 تو در معادله های چهار مجهولی


تو در معادله های چـــهار مجــهولـــــــی

به ضرب و جمع عددهای فرد مشغولی

 

ببین دوباره مـــــرا در خودت کـــم آوردی

که ضلع گمشده ام توی خواب هذلولی

 

من آن سه نقطه ی گیجم پس از مربّع ها

کـــــه می رسد به تو از این روابط طولــی

 

دو تا پرنده که از پشت بام می افتند

دو تا پرنـده در این اتفاق معمولــــی   -

 

« شبیــــه بچگیای من و تــــو هـــــی مردن»

« دو تا پلندمو کشتی؟ چلا؟ همین جولی؟ »

 

نگاه کن ! پس از این گریه چی بجا مانده؟

دو چشــــم قرمز خسته شبیـــه گلبولی -

 

که لیز می شود از بوسه های غمگینت

تو در تصّـــور من شکل فعل مجهولـــــی

 

 

فاطمه اختصاری


دیگر اشعار : فاطمه اختصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

گزینه های روی میز

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدمهدی سیار تاریخ : 92/11/14 ساعت : 11:38 صبح

گزینه های روی میز

یک 

لحظه لحظه خاطرات بهمنی که یک دفعه بهار شد

بهمنی که بوی گل گرفت و سوسن و یاسمن

بهمنی که غرق شوق و شور بود، انفجار نور بود

 

دو

سرزمینی که نگاش به آسمونه و حسابش از زمین جداست

ذره ذره خاکش از غرور و غیرته

سرزمینی که شن کویرشم، لشکر خداست

 

سه

بغض ناتموم مادری بالاسر جنازه ی پسر

بغضی که یک‌مرتبه صدا میشه سکوت رو میشکنه

ای تموم بچه‌هام فدای تو یا حسین

این گلم نثار کربلای تو یا حسین

ای پدر و مادرم فدای تو یا حسین

زندگیم فدای کربلای تو یا حسین

 

چهار

ایستادن یه نوجوون بدون ذره‌ای ترس و آرزو

روبروی تانک‌های روبرو

 

پنج

اهتزار پرچم سه رنگ

روی گنبد مسجدی که زخمه ی گلوله‌هاست

خنده‌های مردمی که یک صدا می‌گن

«فتح شهر خون کار خداست»

 

شش

آسمونی که پر از نوای ربناست

آسمونی که قرق شده با شهاب و رعد و صاعقه

با آیه ی «و ما رمیت اذ رمیت»

آسمونی که کابوس کرکساست

 

هفت

چشمه چشمه موج موج

کوچه کوچه رود رود

تو خیابونا به هم رسیدن و یکی شدن

شکستن سردی دی و غرور اهرمن

 

حالا بازم بشمارن

اینا گزینه‌های روی میز ماست

حالا بازم بشمرید

گزینه های روی میزتون چیاست

حالا بازم بشمرید

همه میدونن این آخرای قصه ی شماست

هفتششپنجچهارسهدویک

 

 

دکتر محمدمهدی سیار

 


 

دانلود کلیپ  و موسیقی این شعر با صدای حامد زمانی

دانلود کلیپ

دانلود  موسیقی با کیفیت 32kb

دانلود موسیقی با کیفیت 128kb


دیگر اشعار : محمدمهدی سیار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

نشانم داد چشمانت خدایى را که در دین است

بدست علیرضا بابایی در دسته حجت حصاری تاریخ : 92/11/14 ساعت : 9:34 صبح

نشانم داد چشمانت خدایى را که در دین است  و دانستم که او هم بى گمان موهاش زرین است

 

نشانم داد چشمانت خدایى را که در دین است

و دانستم که او هم بى گمان موهاش زرین است

 

نمیدانم چه پیوندیست بین چشم و لبهایت

که در چشمت عسل دارى ولى لبهات شیرین است

 

درون سینه ى سنگین تو عشاق جان کندند

که حالا با شکوهى مثل دیوارى که در چین است

 

زمانى عشق شیرین کوه ها را جابه جا مى کرد

و حالا تیشه ى فرهاد بر این عشق خوشبین است

 

بدان تقدیر جز این نیست باید مال من باشى

تو زیبایى پرى تاوان زیباییت سنگین است

 

 

حجت حصاری


دیگر اشعار : حجت حصاری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من مدتی ست ابر بهارم برای تو

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی فرجی تاریخ : 92/11/13 ساعت : 5:26 عصر

ماهی مرده کنار دریا

 

من مدتی ست ابر بهارم برای تو

باید ولم کنند ببارم برای تو

 

این روزها پر از هیجان تغزّلم

چیزی به جز ترانه ندارم برای تو

 

جان من است و جان تو، امروز حاضرم

این را به پای آن بگذارم برای تو

 

از حد «دوست دارمت» اعداد عاجزند

اصلاً نمی شود بشمارم برای تو

 

این شهر در کشاکش کوه و کویر و دشت

دریا نداشت دل بسپارم برای تو

 

من ماهی ام تو آب، تو ماهی من آفتاب

یاری برای من تو و یارم برای تو

 

با آن صدای ناز برایم غزل بخوان

تا وقت مرگ حوصله دارم برای تو

 

مهدی فرجی


دیگر اشعار : مهدی فرجی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را

بدست علیرضا بابایی در دسته مرتضی خدایگان تاریخ : 92/11/13 ساعت : 4:47 عصر

جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را  بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را

 

جنون زلف هایت برده از من باز، بازی را

بیا پایان بده مردانه این گیسو درازی را

 

بکش ابرو، بزن چاقو، بده مرهم، خدایی کن

به شدت دوست دارم این مدل بنده نوازی را

 

تمام پاره خط های تنم را قطع کن با وصل

بر اندازیم این قانون خط های موازی را

 

فقط تو می توانی قاتل یک شهر باشی، بعد

به یک لبخند برداری کلاه هر چه قاضی را

 

بیا با اتحادی مزدوج حل شو در آغوشم

که از بنیاد برداریم اضلاع ریاضی را

 

دهان دائم الخمرِ خُمت را بسته تر کن باز

بیا از رو ببر یکجا، زکریاهای رازی را

 

 

مرتضی خدایگان

تمام پاره خط های تنم را قطع کن با وصل  بر اندازیم این قانون خط های موازی را


دیگر اشعار : مرتضی خدایگان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

محبوب کردن