سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1343 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097425


صفحه نخست      

 

پیشتر عاشق ِکسی بودم ، دختری اهل ِ این حوالی بود

نه مدل، نه ستاره، نه مانکن، ساده اما عجیب عالی بود


مثل ِقالیچه‌ی پرنده ، مدام از خوشی توی ابرها بودم

روزهایـــم  ستاره باران  و رنگ ِ شبهام  پرتقالــی بود


من به پاییز فکر می‌کردم ، زیر چتــری که مشترک می‌شد

شعر از لای دفترم می‌ریخت ، دست ِجیبم اگرچه خالی بود


شعـر در من شبیـه یک چشمه ، بی‌توقف مدام می‌جوشید

مملکت رنگ و بوی دیگر داشت، مملکت غرق ِخشکسالی بود


کار ، کم کم رقیب ِ شعـــرم شد تا که از هفت خوان عبور کنم

خوان ِ هفتم  نگاه ِ  او بـــود  و  اولـی ، مشکلات ِمالـــــی بود


ناگهان دیر شد، چه زود و چه بد، به همین سادگی و تلخی رفت

بعد من ماندم و دلــی مبهوت ، ظاهرا  وقت ِ ماستمالی  بود


پیش ِیک مرد ِمردتر از من ، در لباس ِعروس می‌خندید

مثل بخت ِ بد ِ نداشته‌ام ، رنگ ِماشینشان ذغالی بود


مادرم از مخاطب ِ غائب ، صبح تا شب سوال می‌پرسد

من صریحا دروغ می گویم : بانوی شعرها خیالی بود...

 

"سجاد رشیدی پور"


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور

ققنوس از خاکسترش سر بر نخواهد داشت...

بدست در دسته زینب احمدی تاریخ : 93/2/22 ساعت : 12:28 عصر

 

ققنوس  از خاکسترش سر بر نخواهد داشت

پروانه وقتی سوخت خاکستر نخواهد داشت!


افسانه  می سازند  و باور می کنیم  اما

غم نامه ی ما را کسی باور نخواهد داشت


چشمان ِ باران خورده  می دانند پاییزم

از شام گیسوی تو یلداتر نخواهد داشت!


این مزرعــه بـی باغبان و بی مترسک هم

سرزنده می ماند،فقط مادر نخواهد داشت!


مرداب  حسرت  رنگ  نیلوفر  نخواهد  دید

مرداب حسرت عطر نیلوفر نخواهد داشت


این قصه هم روزی به پایان می رسد اما

دیگر  کلاغ  قصه بال و پر نخواهد داشت


چشمی که از شوق تماشای تو می بارید

دیگـر تو را دیگر تو را دیگـر...نخواهد داشت!

 

"زینب احمدی"


دیگر اشعار : زینب احمدی

آن کیست که چشمانِ تری داشته باشد؟

بدست علیرضا بابایی در دسته یدالله گودرزی تاریخ : 93/2/21 ساعت : 2:27 عصر

مزار

 

آن کیست که چشمانِ تری داشته باشد؟

تا بر سرِخاکم گذری داشته باشد؟!


بر گور ِمن ای دوست به دنبال چه هستی؟!

هیهات! که این خانه دری داشته باشد


هنگامِ دریدن شد وشمشیر مهیاست

کوآن که دراینجا جگری داشته باشد؟


بی هیچ گمان منتظر بو سه ی تیغ است

هر کس که دراین راه، سری داشته باشد!

 

سر می زند از آن سوی این قافله خورشید

آری! اگر این شب سحری داشته باشد


ما گمشده در گمشده در گمشده هستیم

"شاید کسی از ما خبری داشته باشد!"


یدالله گودرزی


با تشکر از ریحانه بخاطر پیشنهاد این شعر زیبا


دیگر اشعار : یدالله گودرزی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است...

بدست در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/2/21 ساعت : 10:15 صبح

 

فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود

 

شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود


رنج فراق هست و امید وصال نیست
این"هست و نیست"کاش که زیر و زبر شود


رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار درد دل کنم و دردسر شود


ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی با خبر شود


موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است
بگذارگفتگو به زبان هنر شود

 

"فاضل نظری"


دیگر اشعار : فاضل نظری

رسیدهام به چه جایی کسی چه میداند...

بدست در دسته کاظم بهمنی تاریخ : 93/2/21 ساعت : 8:50 صبح

 

رسیده‌ام به چه جایی... کسی چه می‌داند

رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه می‌داند


میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟! افسوس...

چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند


تمام  روز  و  شبت  را  همیشه  تنهایی

«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند


برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند

چه‌گونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند


تو  خود  برای  ظهورت  مصمّمی  اما

نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند


کسی اگر چه نداند خدا کـه می‌داند

فقط معطل مایی کسی چه می‌داند


اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...

تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند

 

"کاظم بهمنی"


دیگر اشعار : کاظم بهمنی

چشم من از نگه مست تو دور آمده است

بدست علیرضا بابایی در دسته محمدرضا محمدی تاریخ : 93/2/20 ساعت : 9:51 صبح

وقت رفتن

 

چشم من از نگه مست تو دور آمده است

ماهی رهگذری در دل تور آمده است


قهوی تلخ نگاه تو به من گفت که باز

در دل فال تو یک خط عبور آمده است

 

فرصت خواندن من نیست ، نگاهت می گفت

این کتابیست که بسیار قطور آمده است

 

باید این ماهی دلتنگ به دریا بزند

تَرَکی بر تن این تنگ بلور آمده است

 

در دل خاطره هایت که خوشی نیست ولی

باز هم لحظه ی زیبای مرور آمده است

 

محمدرضا محمدی
با تشکر از سارا بخاطر پیشنهاد ین شعر

دیگر اشعار : محمدرضا محمدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

بدست علیرضا بابایی در دسته فاضل نظری تاریخ : 93/2/19 ساعت : 9:25 عصر

چمدان در دست 

 

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

 

فاضل نظری


دیگر اشعار : فاضل نظری
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تمام جهانم تویی

بدست در دسته روزبه بمانی تاریخ : 93/2/19 ساعت : 12:32 عصر

 

نشستم کنارت عذابم بدی
عذابم بدی من مدارا کنم
کنارم پرستیدنو حس کنی
کنارت خدا رو تماشا کنم

نشستم ببینم کیَم پیش تو
منی که زمین و زمانم تویی
بگی تا کجای جهان با منی
منی که تمام جهانم تویی

ببین،اسمتو تا صدا می کنم
تو رو از یه دنیا جدا می کنم
منو زیر تیغ سکوتت نکُش
دارم زندگیمو صدا می کنم

کنارم بشین و عذابم بده
همین بودنِ تو نیاز منه
دارم روز و شب زمزمَت می کنم
صدا کردن تو آغاز منه

روزبه بمانی

دیگر اشعار : روزبه بمانی

دلم خواست بنویسم عشق !!... :)

بدست در دسته امید صباغ نو تاریخ : 93/2/18 ساعت : 4:3 عصر

 

لحظه ای مثل من تصور کن پای قول و قرار یک نفری

ترس شیرین و مبهمی دارد اینکه در انحصار یک نفری !

 

بار ها پیش روی آیینه زل زدی توی چشم های خودت

با خودت فکر کرده ای چه شده که به شدت دچار یک نفری ؟!..

 

" چشم های سیاه سگ دار"ش شده آتش بیار معرکه ات

و تو راضی به سوختن شده ای چون که دار و ندار یک نفری

 

(عاقبت با زغال دست شما سر قلیان من به حال آمد!

که تو آتش بیار معرکه نه! بلکه آتش بیار یک نفری )

 

شک ندارم سر تصاحب تو جنگ خونین به راه می افتد

همه دنبال فتح عشق تو اند و تو تنها کنار یک نفری ...

 

جنگ جنگ است جنگ شوخی نیست

                   { جنگ باید همیشه کشته دهد! }

و تو از بین کشته های خودت صاحب اختیار یک نفری

 

با رقیبان زخم خورده ی خود شرط بستم که کشته ی تو شوم

کمکم کن که شرط را ببرم سر میز قمار یک نفری !

 

 مرد و مردانه در کنار تو ام تا همیشه در انحصار تو ام

این وصیت بگو نوشته شود روی سنگ مزار یک نفری ...

 

امید صباغ نو


دیگر اشعار : امید صباغ نو

در گیر ظلمتم که پی یک نشانه است

بدست در دسته جواد منفرد تاریخ : 93/2/17 ساعت : 7:35 عصر

در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست  چکش زدن به آهن سرد احمقانه است

 

در گیر ظلمتم که پی یک نشانه است

هرجا چراغ دیده گمان کرده خانه است

 

دائم افول می کنم از خویش این منم

رودی ک برخلاف مسیرش روانه است


اشک روان و موی پریشان و بار غم

چیزی که قحطی آمده بعداز تو شانه است


آگاهی از درون تو یک آرزوی دور

چون کشف غارهای بدون دهانه است


جریان عشق در تو شبیه غزل ثقیل

در من ولی به سادگی یک ترانه است


در قلب بی حرارت تو جای عشق نیست

چکش زدن به آهن سرد احمقانه است


جواد منفرد


دیگر اشعار : جواد منفرد
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

محبوب کردن