سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1823 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097905


صفحه نخست      

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

بدست علیرضا بابایی در دسته مژگان عباسلو تاریخ : 93/1/23 ساعت : 11:50 صبح

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

 

بگذار سر به سینه ی من در سکوت ، دوست

گاهی همین قشنگترین شکلِ گفتگوست

 

بگذار دستهای تو با گیسوان من

سر بسته باز شرح دهند آنچه مو به موست

 

دلواپس قضاوت مردم نباش ، عشق

چیزی که دیر می برد از آدم آبروست

 

آزار می رسانم اگر خشمگین نشو

از دوستان هر آنچه به هم میرسد ، نکوست

 

من را مجال دلخوشی بیشتر نداد

ابری که آفتاب دمی در کنار اوست

 

آغوش واکن ! ابر مرا در بغل بگیر     !

بارانی ام شبیه بهاری که پیش روست

 

مژگان عباسلو


دیگر اشعار : مژگان عباسلو
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

بدست علیرضا بابایی در دسته شهریار تاریخ : 93/1/22 ساعت : 4:17 عصر

شهریار گریان

 

سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم

تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم

 

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز

من بیچاره همان عاشق خونین جگرم

 

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم

 

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت

پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

 

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

 

سیزده را همه عالم به در امروز ز شهر

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

 

تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم

 

شهریار


پ ن : استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز "سیزده به در" با همسر و بچه به بغل میبینه


دیگر اشعار : شهریار
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

چشم می گذارم...

بدست در دسته اصغر معاذی تاریخ : 93/1/22 ساعت : 12:1 عصر

چشم می گذارم

چشم می گذارم

می شمارم آخرین نفسهایم را

قایم می شوی...

خوب می دانم کجای سینه ی منی

اما هربار دلم خواسته از من ببری...

چشم می گذاری

خودم را گم می کنم جای همیشگی ـ داخل کمد لباسهایت ـ

در آغوش پیراهنی با دکمه های باز

جایی که هیچ وقت نخواهی پیدایم کنی تا خوابم ببرد...

گاهی می ترسم از تاریکی!

چشم از من برندار...!

 

اصغر معاذی


دیگر اشعار : اصغر معاذی

اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟

بدست در دسته مهدی مظاهری تاریخ : 93/1/22 ساعت : 11:23 صبح

این که دلتنگ توام اقرار میخواهد مگر؟

اینکه دلتنگ توام اقرار می خواهد مگر؟
اینکه از من دلخوری انکار می خواهد مگر؟

وقت دل کندن به فکر باز پیوستن مباش
دل بریدن وعده دیدار می خواهد مگر؟

عقل اگر غیرت کند یک بار عاشق می شویم
اشتباه ناگهان تکرار می خواهد مگر؟

من چرا رسوا شوم یک شهر مشتاق تواند
لشکر عشاق پرچم دار می خواهد مگر؟

با زبان بی زبانی بارها گفتی برو
من که دارم می روم ؛ اصرار می خواهد مگر؟

روح سرگردان من هر جا بخواهد می رود
خانه دیوانگان دیوار می خواهد مگر؟


مهدی مظاهری


دیگر اشعار : مهدی مظاهری

صد سال می پری و به بالا نمی رسی

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمیندخت وحیدی تاریخ : 93/1/21 ساعت : 10:21 عصر

شیطان اگر که همسفرت شد یقین بدان  با او به هیچ نقطه ی زیبا نمی رسی

 

صد سال می پری و به بالا نمی رسی

چون رود میروی و به دریا نمی رسی

 

شیطان اگر که همسفرت شد یقین بدان

با او به هیچ نقطه ی زیبا نمی رسی

 

فکری به حا ل غربت خود کن که رستخیز

می آید و به توبه ی فردا نمی رسی

 

جائی است آسمان که در آن سبز می شوی

پرواز کن وگرنه به آنجا نمی رسی

 

هر جا که میروی برو ای همسفر ، ولی

بیچاره ای ، اگر که به تولی نمی رسی

 

خنجر نشسته بر جگر مردمان شهر

شادی مکن ، تو هم به تما شا نمی رسی

 

 

سیمیندخت وحیدی 


دیگر اشعار : سیمیندخت وحیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی

بدست علیرضا بابایی در دسته سجاد صفری اعظم تاریخ : 93/1/21 ساعت : 4:31 عصر

تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی

 

تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی  

غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی

 

با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم

می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی

 

می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن

از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی

 

یک شب دلت راجای من بی"تو"تصورکن

دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی

 

فنجان قهوه ، شعر، شب ،"نه نه " نمیچسبد

لطفا بمان حتی اگر چیزی نمی نوشی

 

لطفا شبت را روی بازوهای من سر کن

ای چشم هایت بهترین دارویِ بی هوشی

 

رویای من مردن به روی دست های توست

هرچند بعد ازمن توهم مشکی نمیپوشی

 

سجاد صفری اعظم


دیگر اشعار : سجاد صفری اعظم
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

کسی با موج موهایت کنار آمد به غیر از من؟

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/1/20 ساعت : 9:7 عصر

کسی با موج موهایت کنار امد به غیر از من

کسی با"موج" موهایت "کنار" آمد به غیر از من؟

کسی با هستی اش پای قمار آمد به غیر از من؟


کدامین سنگدل فکر شکار افتاد غیر از تو؟

کدام آهو به میدان شکار آمد به غیر از من؟


تمام شهر در جشن "تماشا"ی تو حاضر شد

تمام شهر آن شب در شمار آمد به غیر از من


برایت دستمال کاغذی بودم،ولی آیا

کسی در لحظه ی بغضت به کار آمد به غیر از من؟


مرا از"جمع" خاطرخواه ها"منها" کن ای "حوا"

تو را کافیست "آدم" هرچه بار آمد به غیر از من

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را...

بدست در دسته حسین زحمتکش تاریخ : 93/1/20 ساعت : 8:42 عصر

جدایی حاصلش مرگ است

 

چه فرقی می کند دنیا تو را پَر داده یا من را

جدایی حاصلش مرگ است،اگر از لاله لادن را....


کسی از دام چشم و موی توبیرون نخواهد رفت

که من عمریست سرگردانم این تاریک و روشن را


تو را این قطره های اشک روزی نرم خواهد کرد

   که آب آهسته و آرام می پوساند آهن را


منم آن ایستگاه پیر تنهایی که می داند

نیاید دل سپرد این عابرانِ گرمِ رفتن را


تو را بخشیدم آن روزی که از من رد شدی،آری

که پُلها خوب می فهمند معنای گذشتن را

 

حسین زحمتکش


دیگر اشعار : حسین زحمتکش

می آید از دست زمان بر آشیانم سنگ

بدست علیرضا بابایی در دسته سیمیندخت وحیدی تاریخ : 93/1/20 ساعت : 6:39 عصر

می آید از دست زمان بر آشیانم سنگ 

 

می آید از دست زمان بر آشیانم سنگ

می بارد امشب از زمین و آسمانم سنگ

 

سیمرغ قاف کهکشان  هایم نمیدانم

اینسان فرو ریزد چرا بر آشیانم سنگ

 

تا بگسلد زنجیر ایمان مرا ، شیطان

یکریز می ریزد به شهر آرمانم سنگ

 

پا می گذارد بر دل شوریده من درد

سر می نهد بر شانه های مهربانم سنگ

 

می بارد امشب ، بی تامل ، بی خبر ، بی رحم

از ماورا النهر غم ، تا مصر جانم سنگ

 

آوای من بر لب شکوفا می شود حتی

روزی که دشمن می زند بر استخوانم سنگ

 

دریا دلم آری ، بباران هرچه میخواهی

ای آسمان ، بر موجهای بیکرانم سنگ

 

سیمیندخت وحیدی


دیگر اشعار : سیمیندخت وحیدی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

قدری آهسته...دلم پشت غزل جامانده

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدی زکی زاده تاریخ : 93/1/20 ساعت : 9:13 صبح

قدری آهسته...دلم پشت غزل جامانده

 

قدری آهسته...دلم پشت غزل جامانده

دلِ حساس ،دلِ خسته ،دلِ وامانده


می دوی تند ،جوانی و ندارد نفسی

دلِ از تاب و تب افتاده و تنها مانده


جریان داری و تقدیر و قضا یار تواند

دل من ماهیِ دور از لب دریا مانده


روبروی تو درِ باغ خدا بازاست و    ...

دل من دردل خشکیده ی صحرا مانده


قدری آهسته که دیدار تو حتی از دور

دردلم آتش عشقی ست که برپا مانده


قدراین یک غزل ای کاش کنارم باشی

می روی...سخت نگیر...سهم تو- فردا-مانده

 

 

مهدی زکی زاده قریه علی


دیگر اشعار : مهدی زکی زاده
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

محبوب کردن