سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بازدید امروز: 1835 ، بازدید دیروز: 805 ، کل بازدیدها: 13097917


صفحه نخست      

گرفته مه همه ی جاده را مشخص نیست...

بدست در دسته حسن بیاتانی تاریخ : 93/1/19 ساعت : 8:29 عصر

جاده های مه آلود

 

گرفته مه همه ی جاده را مشخص نیست

که صاف می شود آیا هوا ؟ مشخص نیست


چطور باید از این راه مه گرفته گذشت

از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست

 

و من چقدر در این مه به گریه محتاجم ...

ولی برای خودم ؟ یا خدا ؟ مشخص نیست

 

چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت

شبانه راه بیفتی ... کجا ؟ مشخص نیست

 

و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی

و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست

 

درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی

صحیح می رسی اما ؟ و یا ... مشخص نیست...

 

کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد

غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست

 

حسن بیاتانی


دیگر اشعار : حسن بیاتانی

چشمها حس ِدروغی را تعارف میکنند

بدست در دسته سجاد رشیدی پور تاریخ : 93/1/19 ساعت : 7:55 عصر

 

چشمان پف کرده

 

چشم‌ها حس ِدروغی را تعارف می‌کنند

تا که بر هر چشم، بیش از حد توقف می‌کنند


عشق نامش نیست، این بازی بی‌شرمانه‌ای‌ست

شرم بر آن‌ها که در بازی، تخلّف می‌کنند


چشم تا وا می‌شود، دل ساده می‌ریزد فرو

قصر ِبی دروازه را راحت تصرّف می‌کنند


ناگهان آن‌ها که اظهار ِارادت کرده‌اند

می‌روند و ساده اظهار ِتأسف می‌کنند


شعر برمی‌خیزد آنجایی که در ما حرف‌ها

برنمی‌خیزند و احساس ِتکلّف می‌کنند


"عاقبت دستانمان رو می‌شود با شعرها

مثل ِچشمانی که بعد از گریه‌ها پُف می‌کنند"

 

سجاد رشیدی پور


دیگر اشعار : سجاد رشیدی پور

بعضی ها می آیند که ...

بدست در دسته فرحناز جارالهی تاریخ : 93/1/19 ساعت : 11:56 صبح

 

بعضی ها می آیند که....

بعضی ها اصلا میایند 

که بعدا فراموش شوند 

بعضی ها اصلا میایند 

که بعدا دلت سخت بگیرد از حرف هایِ نسبتا خوبُ زیادی رویا پردازانه شان!

بعضی ها میایند 

که بعدا هوای دلت را ابری کننــد..

میایند 

و بعدا تو خودت نیستی 

میاینـد

و تو بعدا مجبوری که پا رویِ بعضی باور هایت بگذاری 


همین بعضی ها تحت الشعاع قرار میدهند فکرت را، دلت را، نگاهت را

که سنگ باشد 

سنگ با احساس، با غرور..

همین بعضی ها با اینکه دوستت دارند 

اما میایند که دلت را فقط بگیرانند 

که فقط درد بکارنـد 

بغض حتی؛

و بعدا برونـد 

من که هیچ، دلِ " حرف " ها هم میگیرد از حرف زدنشان 

حرمت دلِ من که هیچ، حرمت دلِ حرف ها را هم نگه نمیدارند 

آه من که هیچ، 

خدا کند آه " حرف " ها دامانشان را نگیرد... 

 

فرحناز جارالهی


دیگر اشعار : فرحناز جارالهی

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

بدست علیرضا بابایی در دسته سمانه میرزایی تاریخ : 93/1/19 ساعت : 11:53 صبح

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

 

خاطرت را از خودم هم بیشتر میخواستم

با دعای هر شب و با چشم تر میخواستم


انتهای جاده های بی تو بن بست است و من

از تو تا مقصد فقط یک همسفر میخواستم


جز تو با من هیچ کس تصمیم جنگیدن نداشت

حیف از دشمن ، برای خود سپر میخواستم


من که عمری تشنه ی قدری محبت بوده ام

از تو تنها سایه ای بر روی سر میخواستم


زندگی از ریشه خشکیده است ، آه ، ای کاش که

جای باران از خدا مشتی تبر میخواستم


هیچ وقت این زندگی بعد تو چیزی کم نداشت

خاطرم را بیشتر از تو اگر میخواستم

 

 

سمانه میرزایی


دیگر اشعار : سمانه میرزایی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

بدست در دسته حسین منزوی تاریخ : 93/1/18 ساعت : 11:25 صبح

لیلا دوباره قسمت ابن السلام شد*

عشق بزرگم آه چه آسان حرام شد


می شد بدانم که اینکه خط سر نوشت من

از دفتـــــر کــــدام شب بستــــه وام شد ؟


اول دلــم فراق تو را سرسری گرفت

و آن زخم کوچک دلم آخر جذام شد


شعر من از قبیله خونست خون من ،

فـــــواره از دلــــم زد و آمد کلام شد


ما خون تازه در تن عشقیم و عشق را

شعر من و شکوه تو ، رمز الدوام شد


بعد از تو باز عاشقـی و باز ... آه نه !

این داستان به نام تو اینجا تمام شد


* اشاره داره به ازدواج لیلی(معشوقه ی مجنون) با ابن السلام


دیگر اشعار : حسین منزوی

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

بدست علیرضا بابایی در دسته محمود اکرامی فر تاریخ : 93/1/18 ساعت : 8:32 صبح

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

 

چشم مخصوص تماشاست اگر بگذارند

و تماشای تو زیباست اگر بگذارند

 

من از اظهار نظرهای دلم فهمیدم

عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

 

دل درنایی من اینهمه بیهوده مگرد

خانه دوست همین جاست اگر بگذارند

 

سند عقل مشاع است اگر بگذارند

عشق اما فقط از ماست اگر بگذارند

 

غضب آلوده نگاهم میکنید ای مردم

دل من مال شماهاست اگر بگذارند

 

محمود اکرامی فر


دیگر اشعار : محمود اکرامی فر
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

ضرب گشتم در تو پس از خویشتن کم می شوم

بدست علیرضا بابایی در دسته مهدیه امینی تاریخ : 93/1/17 ساعت : 1:0 عصر

ضرب گشتم در تو پس از خویشتن کم می شوم

 

ضرب گشتم در تو پس از خویشتن کم می شوم

آه! خوشحالم که دارم با تو مدغم می شوم

 

ابر باشی ابر خواهم گشت ای محبوب من

تو به هر شکلی که خواهی بود من هم می شوم

 

ای طلای قیمتی لختی به من فرصت بده

تو طلا می خواهی ام؟...یک لحظه... دارم می شوم

 

عشق مانند مسیحا در درونم زاده شد

صد غزل عیسی سرودم ، آه مریم می شوم

 

تا بلرزم قهر چشمان تو را ، در ذات خویش

پایکوبان ، لرز لرزان ، رعشه بم می شوم

 

تا تو را دارم ندارم هیچ کمبودی عزیز

بیشتر می خواهمت وقتی ز خود کم می شوم

 

مهدیه امینی


دیگر اشعار : مهدیه امینی
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها

بدست علیرضا بابایی در دسته جعفر مقیمیان تاریخ : 93/1/16 ساعت : 8:50 عصر

من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها

 

من و چشمی که طاقت کرد با چشم انتظاری ها

و تقویمی که خط می خورد بعد از بیقراری ها

 

من و حسی که از انگشتهایش درد می ریزد

من و اشکی که می خشکد به پای بردباری ها

 

کنار بالشم یک قاب عکسی از تو افتاده

امان از خاطرات دردناک یادگاری ها

 

تو و یک خال ،  نه ،  یک نقطه در پایین لبهایت

خدا و شاهکار خلقت و این ریزه کاری ها

 

زمستان وار جسمم را نبودت سرد خواهد کرد

دریغ از کوشش بیهوده و پوچ بخاری ها

 

کمی آن ور تر از من ماتمم را جشن می گیرند

کلاغان و کبوترها ، پرستو ها ، قناری ها  . .

 

جعفر مقیمیان


دیگر اشعار : جعفر مقیمیان
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

یک برگ دلتنگی و یک خودکار ، یعنی شعر

بدست علیرضا بابایی در دسته محسن مهر پرور تاریخ : 93/1/16 ساعت : 11:5 صبح

یک برگ دلتنگی و یک خودکار ، یعنی شعر

 

یک برگ دلتنگی و یک خودکار ، یعنی شعر

از در نوشتن روی یک دیوار یعنی شعر

 

با شخص اول های غایب گفتگو کردن

خوابیدنِ بر تلِّ ته سیگار، یعنی شعر

 

خیره شدن در عقربه هایی که می چرخند

دور سرت، مانند یک پرگار .یعنی شعر

 

سر دردها ، سرگیجه ها ، بدحال بودن ها

روی ورق قی کردن افکار ، یعنی شعر

 

از خوابِ آشفته پریدن هایِ نصف شب

مثل ملخ ها ، توی گندم زار یعنی شعر

 

از درد تنهایی درون یک اتاق سرد

دور خودش پیچیدن یک مار ، یعنی شعر

 

به جرم های کرده و ناکرده در زندان

وقتی که کتباً میکنی اقرار یعنی شعر

 

دنبال یک راه فرار از دست خود گشتن

از در نوشتن روی یک دیوار یعنی شعر

 

 

 محسن مهر پرور 


دیگر اشعار : محسن مهر پرور
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

بدست علیرضا بابایی در دسته مهتاب یغما تاریخ : 93/1/16 ساعت : 9:4 صبح

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

 

زود مستم می کند چشمت ... برایم خوب نیست

دیدن تو کمتر از نوشیدن مشروب نیست

 

تا نگاهم می کنی سرگیجه می گیرد مرا

پیش چشمانت شراب کهنه هم مرغوب نیست

 

توی آغوشت عجب آرامشی خوابیده است

من در آغوشت که می گیرم... دلم آشوب نیست

 

می پلنگی... حال صیدت را دگرگون می کنی

توی چنگت هیچ آهو بره ای محجوب نیست

 

چنگ و دندانی بزن بر نرمگاه گردنم

لج نکن صیاد! ... امشب حالم اصلن خوب نیست

 

مهتاب یغما


دیگر اشعار : مهتاب یغما
دیدگاه

نویسنده : علیرضا بابایی

<   <<   21   22   23   24   25   >>   >

محبوب کردن